مریم و مسعود خواهر و برادر مهربانی بودند که در نزدیکی جنگل زندگی میکردند ، روزی به جنگل رفتند تا مقداری میوهی جنگلی بچینند، ناگهان مسعود بچه آهوی زیبایی را دید که پشت درختی نشسته است خواهرش را صدا زد تا آن را ببیند. مسعود بچه آهو را در بغل گرفت و گفت : ای آهوی زیبا نترس ، من و خواهرم از تو نگهداری می کنیم ، ما با حیوانات زیادی دوست هستیم ، سنجاب و خرگوش زیبایی داریم که میتوانی با آنها بازی کنی ، گاوی داریم که شیر خوبی میدهد ، تو میتوانی هر چه بخواهی از آن بخوری تا خیلی زود بزرگ و نیرومند شوی .
مریم و مسعود آهورا به خانه بردند،مسعود شیشه ای را پر از شیر نمود و به دهان آهو گذارد ، آهوی زیبا خیلی زود با آنها دوست شد.