فصل تابستان فرا رسید ، مسعود برای دیدار پدر بزرگ و تفریح ، به روستایی که او در آن جا زندگی می کرد رفت ، او هر روز همراه پدربزرگ به باغ سر زده و در کارهای کشاورزی به او کمک می کرد ...