بامداد روز ۱۶ آوریل، دکتر برنا ریو از مطبش خارج شد و در وسط پاگرد پله ها پایش به موش مردهای خورد. در آن لحظه، بی توجه، حیوان را کنار زد و از پلکان پایین رفت. اما وقتی که به کوچه رسید متوجه شد که این موش نمی بایست در آنجا افتاده باشد و برگشت تا سرایدار را خبر کند. اما به دیدن عکس العمل آقای میشل، سرایدار سالخورده، بیشتر پی برد که این کشفش جنبه غیرعادی دارد. وجود این موش مرده در نظر او فقط عجیب جلوه کرده بود و حال آنکه برای سرایدار فاجعه ای شمرده می شد. وانگهی سرایدار لحن قاطعی داشت؛ به عقیده او این خانه اصلا موش نداشت.
کتاب خلاصه کتاب طاعون