داستان گربه چکمه پوش با سه پسر آسیابان آغاز میشود که پس از مرگ پدر، هر کدام سهمی به ارث میبرند و به کوچکترین پسر، گربهی آسیابان میرسد. گربه که حرفهای ارباب خود را میشنید، از دستان او بیرون پرید و شروع به حرف زدن کرد و گفت: ارباب، آنقدر که فکر میکنی به دردنخور نیستم. یک جفت چکمه به من بده و ببین که چهطور در مدت زمان کوتاهی، بخت به تو رو میآورد. این گربه سخن گو و بسیار باهوش بود و با زیرکی، صاحبش را به ثروت فراوان رساند. داستان گربه چکمه پوش، حکایتی جذاب دارد و یکی از معروفترین داستانهای سراسر دنیا محسوب میشود