خرس کوچولو، به همراه پدر و مادر در کلبهای در جنگلی سبز زندگی میکرد. روزی، مامان خرس آشی پخت و به پیشنهاد بابا خرس تا سرد شدن آش، هر سه به پیادهروی رفتند. بعد از مدتی، دختر کوچکی به نام ( موطلایی ) وارد خانه خرسها شد. او ابتدا کمی از آش را خورد و سپس، برای استراحت بر روی صندلی خرس کوچولو نشست. صندلی خرس کوچولو اندازهاش نبود و به همین دلیل شکست. مو طلایی برای استراحت به طبقه بالا رفت و روی تخت خرس کوچولو به خواب رفت. وقتی بیدار شد، با دیدن قیافه عصبانی خرسها پا به فرار گذاشت و تصمیم گرفت دیگر بدون اجازه به وسایل دیگران دست نزند...