روزی روزگاری، دختر زیبایی بود که همه او را به خاطر لباسی که میپوشید شنل قرمزی صدا میکردند. این دختر تصمیم میگیرد تا برای مادربزرگش که در نزدیکی جنگل زندگی میکند، غذا ببرد. مادرش به او تذکر میدهد که با غریبهها صحبت نکند اما شنل قرمزی نصیحت مادرش را از یاد میبرد و با گرگی بدجنس آشنا میشود. داستان شنل قرمزی، حکایتی جذاب دارد و یکی از قدیمیترین داستانهای اروپایی محسوب میشود...