کتاب زبان گل ها

The Language of Flowers
کد کتاب : 1246
مترجم :
شابک : 978-600-384-015-7
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 400
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2011
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 10
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

جزو لیست پرفروش ترین های نیویورک تایمز

نامزد بهترین کتاب داستانی گودریدز

معرفی کتاب زبان گل ها اثر ونسا دیفن باخ

کتاب زبان گل ها، رمانی عاشقانه نوشته ی ونسا دیفن باخ است که اولین بار در سال 2011 وارد بازار نشر شد. هر کدام از گل ها، برای انتقال مفهوم عاشقانه ی مخصوصی به کار می روند: گل شونگ برای سرسپردگی، گل ستاره ای برای شکیبایی و رزهای قرمز برای عشق آتشین. اما این زبان لطیف در زندگی ویکتوریا جونز، بیشتر برای ابراز اندوه، بی اعتمادی و تنهایی کاربرد داشته است. او که کودکی اش را در پرورشگاه گذرانده، اکنون نمی تواند به کسی نزدیک شود و تنها راه ارتباطش با دنیای پیرامون، گل ها و مفاهیم آن ها است. ویکتوریا اکنون هجده ساله شده و باید پرورشگاه را ترک کند. اما او جایی برای رفتن ندارد و شب ها را در یک پارک به صبح می رساند؛ پارکی که ویکتوریا در آن، باغچه ای کوچک برای خود به وجود می آورد. خیلی زود، گل فروشی محلی استعداد او را کشف می کند و ویکتوریا می فهمد که قادر است با انتخاب گل برای افراد، به آن ها کمک کند. اما اتفاقی اسرارآمیز باعث می شود ویکتوریا به کمبود اصلی خود در زندگی بیندیشد. زمانی که او به اجبار با رازی دردناک از گذشته مواجه می شود، باید انتخاب کند که آیا فرصتی دوباره برای خوشبخت بودن، ارزش به خطر انداختن همه چیز را دارد یا خیر.

کتاب زبان گل ها

ونسا دیفن باخ
ونسا دیفن باخ، زاده ی سال 1978، نویسنده ای آمریکایی است.دیفن باخ در سان فرانسیسکو به دنیا آمد و در چیکوی کالیفرنیا بزرگ شد. او پس از تحصیل در رشته ی نویسندگی خلاق و حضور در استنفورد، به تدریس هنر و نویسندگی به جوان های خانواده های کم درآمد پرداخت. دیفن باخ اکنون به همراه خانواده اش در مانتری کالیفرنیا زندگی می کند.
نکوداشت های کتاب زبان گل ها
Mesmerizing and moving.
مسحورکننده و تکان دهنده.
Goodreads

Enchanting... Diffenbaugh is the best new writer of the year.
بسیار جذاب... دیفن باخ، بهترین نویسنده ی جدید سال است.
Elle

Fascinating.
شگفت انگیز.
O Magazine

قسمت هایی از کتاب زبان گل ها (لذت متن)
بخشش آشکاری در چشم هایش بود و عشق بدون سانسورش مرا وحشت زده کرد. همانند گرانت، دخترم سزاوار چیزی بیشتر از آنچه من می توانستم به او بدهم بود. می خواستم او به راحتی بخندد و بدون ترس عشق بورزد. ولی من نمی توانستم این ها را به او بدهم. نمی توانستم چیزی را که نداشتم به او بدهم. تنها مسئله قبل از آنکه تلخی من کمال او را لکه دار کند، زمان بود. من به هر کسی که می شناختم آسیب رسانده بودم ناامیدانه می خواستم او را از خطر دختر من بودن خفظ کنم.

در آن لحظه، یکی بودیم. هر کداممان به خاطر درک محدودمان از واقعیت، نابود شده بودیم.

رفتار تو یک انتخاب است، نه کسی که هستی.