"این کتاب لذتبخش است. نوشته هاید با حفظ انسجام علمی و عقلانی ، از نظرات معنوی و عرفانی پذیرفته است."
"یک کتاب برای اطمینان بخشیدن به کسانی که بیشتر با خوشحالی صحبت می کنند تا سرخوشی .... هوشمندانه و جدی "
"[یک کتاب شگفت انگیز .... فکر نمی کنم من تاکنون کتابی خوانده ام که درک معاصر از وضعیت انسان را با چنین وضوح و حس ساده ارائه دهد."
اولین بار سال ۱۹۹۱ توی پارک ملی گریت اسموکی کارولینای شمالی اسب سواری کردم. وقتی بچه بودم تجربه ی سوارشدن روی اسب رو داشتم، اما این طور بود که به بزرگ تر اسب رو با یه طناب کوتاه هدایت می کرد، ولی این اولین باری بود که فقط من و اسب بودیم، بدون طناب. البته تنها نبودم، هشت تا اسب سوار دیگه هم کنارم بودن که یکی شون هم جنگل بان بود و برای همین، سواری خیلی هم برام چالش برانگیز نبود. البته به لحظه ی سخت پیش اومد.
تقسیم بندی دوم خیلی تصادفی در دهه ی ۱۹۶۰ کشف شد، اون هم وقتی که یه جراح داشت مغز مردم رو از وسط نصف می کرد. اون جراح جو باجن بود و برای این کارش هم دلیل خوبی داشت: سعی می کرد به کسانی کمک کنه که حمله های سنگین و مکرر صرع زندگی شون رو نابود کرده بود. مغز انسان دو تا نیم کره ی جدا از هم داره که به کلاف رشته ای بزرگ عصبی، به اسم جسم پنبه ای، اون ها رو به هم وصل کرده، صرع همیشه از یه نقطه ی مغز شروع می شه و به بافت های اطراف سرایت می کنه.
اگه یه حمله ی صرع از جسم پنبه ای عبور کنه می تونه توی کل مغز پخش بشه و کار آدم رو به بیهوشی بکشونه؛ آدم می افته روی زمین و تشنج می کنه. درست همون طور که به فرماندهی نظامی به پل رو منفجر می کنه تا دشمن نتونه ازش رد بشه، بوگن هم می خواست جسم پنبه ای رو قطع کنه تا از پخش شدن حمله ی صرع جلوگیری کنه.
فلسفه را با علم روانشناسی در هم آمیخته و به صورت ساده توضیح میدهد.