یک داستان معمایی هیجان انگیز در یک کشتی تفریحی لوکس اما مرگبار.
مری هیگینز کلارک هیچ وقت در طول دوران حرفه ای بلندمدت خود به عنوان پرفروش ترین نویسنده ی رمان های پرتعلیق، در فرم بهتری نبوده است.
یکی از آن کتاب هایی که نمی توانید کنار بگذارید.
وقتی که کوئین شارلوت داشت در بندر ساوثهمپتن پهلو می گرفت، همه به جز ویلی ساعت هفت و نیم صبح در طبقه ی پایین بودند. سر میز لیدی ام، ایوان و برندا و پروفسور لانگورث به یکدیگر نگاه کردند. برندا به لانگورث گفت: «فکر می کردم کار شما باشه.» لانگورث هم نه گذاشت و نه برداشت و گفت: «گمون نکنم اونقدر قوی باشم که بتونم شما رو تو کمد جا کنم.»
متوجه شد که در حال نفس نفس زدن است. با خود فکر کرد که مشکلی برایم پیش نمی آمد اگر لیدی ام در خواب مرده بود. این برای آدم های پیر عادی است. اگر حق با آن ها باشد و او به قتل رسیده باشد، آیا این موضوع، نظرشان نسبت به من را تغییر خواهد داد؟
این دسته از کتاب ها، ضربان قلب مخاطب را به بازی می گیرند و هیجان و احساس ورود به دنیایی جدید را برای او به ارمغان می آورند.
عالی بود. لذت بردم