پدر معمولا شب ها کار می کرد. اغلب اوقات من از صدای رفت و آمد کامیون ها که نزدیک مغازه پارک می کردند و موتورشان را خاموش نمی کردند بیدار می شدم. از پنجره اتاق خوابم می دیدم که عده ای داخل مغازه می شوند و بسته ها و صندوقچه ها را از مغازه می برند. پدر و آقای کاستراد هم در پیاده رو می ایستادند و به کار آن ها نظارت می کردند. پدر هم دفتری در دستش داشت که در موقع بار زدن و یا تخلیه بار کامیون ها، یادداشت بر می داشت...
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
خصوصیات منحصر به فرد جهان های خلق شده توسط این نویسنده و نثر شعرگونه و تفکربرانگیز او به همراه داستان های چندلایه و اسرارآمیز، ترجمه ی این آثار را به زبان های دیگر مشکل ساخته است.