زبان کتاب خون خورده با وجود پس و پیش شدن ساختار جمله ها و اصرار بر توضیح همه چیز، روان و خوشخوان است (نمونه هایی از متن کتاب را باهم می خوانیم) :
زن گیر افتاده بین آتش دو طرف، خودش را به زمین چسباند. بعد از چند لحظه از پشت لاستیک های سوخته بیرون آمد و با یکی دو عکاس دیگر دوید سمت دیوار خانه ای که رویش به عربی شعار نوشته بودند. با اسپری قرمز پررنگ. نفسش را حبس کرد و دوباره دوربین را می گرفت به طرف زن و گروه های درگیر، که ناگهانی سرک می کشیدند از گوشه و کنار. از توی ویزور زن را دید که جوان بود اما صورتش خوب معلوم نبود. صدای گلوله آنی قطع نمی شد. دوباره گلوله ای از پشت شیشه ی کافه قنادی فرانسه ی تهران گذشت و نشست بر ذهن منصور، که با چند عکاس آماتور دیگر می خواست قهوه ای بخورد و نفسی تازه کند. صدای گلوله که برخاست، منصور نیم خیز شد. صدا از سمت دانشگاه تهران بود. خیابان آرام بود، ولی پر از جوانانی که شتابان راه می رفتند در آن هوای ابری. چند هفته از سقوط پهلوی گذشته بود.
بعد موتور سیکلتی پر گاز از مقابل قنادی رد شد. درگیری خیابانی. انقلاب تازه پیروز شده هنوز آن قدر مقتدر نبود که شهر را آرام کند انگار. رام. منصور به فرهاد نگاهی انداخت که داشت سیگار می کشید. اسمش را عوض کرده بود و می گفت کمیل صدایش کنند. چای می خورد و سیگار می کشید و می خواست این چهار عکاس روزنامه های متفاوت را توجیه کند برای عکاسی از مراسم اعدامی که در پیش بود. سرهنگ ها و تیمسارهای فاسد. کمیل از محاربه می گفت، از دادگاه انقلابی، از فساد نیک خواه و ظلم جهان بانی. از اخلاص ارتشی های وفادار. از اینکه هر کس نمی توانست بیاید و این عکس ها قرار بود تاریخ را صادر کنند. منصور سوخته فرهاد را از سال ها قبل می شناخت.
منصور به کمک او چند عکس درجه یک چاپ کرده بود در لو فیگارو و اسمی دست و پا کرده بود برای خودش. عکاس 21 ساله ای بود که از هجده سالگی در ستاد ارتش دوربین دست گرفته بود و برای نشریه ی ارتش عکس انداخته بود. یک یاشیکای بی مصرف. بعدش به یک کنون دست دوم رسید و آخرش به این معشوقه ی ناب. به کنون اف 1 و لنزهای دلبرش. کریم سوخته بی گفت و گو پول دوربین گران را داده بود وقتی منصور عکسی از زغال فروشی با صف انبوه مردم برف گرفته در صف را در کیهان چاپ کرده بود. وسط صف پدر مقدس هم بود و فردای چاپ عکس، کل محل ایستاده بودند دم در کلیسا و روبه روی زغال فروشی کریم و می خواستند خودشان را در عکس تنومندترین پسر کریم پیدا کنند. بلندبالا با دستانی درشت. پسری که هیچ گاه نبود انگار. پسر سوم کریم سوخته همیشه در جایی دور بود.