رمانی باشکوه که روزهای بسیار دور را دوباره زنده می کند و نوری خیره کننده به آن ها می تاباند.
کاوشی قدرتمند درباره ی جرایم و مسئولیت های شخصی.
هیچ کس[مانند مودیانو]در حال حاضر چنین داستان های زیبایی درباره ی فقدان، مالیخولیا و یادآوری خاطرات نمی نویسد.
با این حال من خواب ندیده ام. هروقت یک بار در خیابان، انگار صدای کس دیگری را بشنوم، خودم را در حال گفتن این جمله می یابم. صدایی بی رمق. نام هایی به ذهنم می آیند، بعضی چهره ها، بعضی جزئیات. دیگر کسی نیست که با او درموردش حرف بزنم. هنوز باید دو یا سه شاهد زنده ای باشند. اما بدون شک آن ها همه چیز را فراموش کرده اند. آخرش هم خودم می پرسم که آیا واقعا شاهدانی وجود داشته اند؟
عبارت هایی که وقتی از کنار دو نفر که در خیابان در حال حرف زدن هستند، شگفت زده تان می کند و شما هیچ گاه نخواهید فهمید که قضیه چیست.
«اگه من یه نفر رو کشته بودم چی می گفتی؟» فکر کردم شوخی می کند یا این سوال را به خاطر رمان های پلیسی ای می پرسد که عادت به خواندنشان داشت. علاوه بر این، این کتاب ها تنها چیزی بودند که او می خواند. شاید در یکی از آن رمان ها، زنی همین سوال را از نامزد خود می کرد. «چی می گفتم؟ هیچ چی.» امروز هم همان جواب را می دادم. آیا ما حق داریم درباره آن هایی که دوستشان داریم، قضاوت کنیم؟ اگر آن ها را دوست داریم، حتما به خاطر چیزی است. و آن چیز، ما را از قضاوت کردن درباره آن ها منع می کند. نمی کند؟
داستان های جنایی، یکی از قواعد اساسی قصه گویی را به آشکارترین شکل نشان می دهند: «علت و معلول»
این دسته از کتاب ها، ضربان قلب مخاطب را به بازی می گیرند و هیجان و احساس ورود به دنیایی جدید را برای او به ارمغان می آورند.
خصوصیات منحصر به فرد جهان های خلق شده توسط این نویسنده و نثر شعرگونه و تفکربرانگیز او به همراه داستان های چندلایه و اسرارآمیز، ترجمه ی این آثار را به زبان های دیگر مشکل ساخته است.
خیلی قشنگ بود !