داستانی نفسگیر.
به شکل شگفت انگیزی فکر شده.
آرخمی، استاد داستان سرایی است.
اسم من خوان مانوئل گالوان است، قاضی هستم. البته فعلا. مسیرم را مثل بقیه با دادن حکم های تند و تیز باز کردم اما بالاخره پذیرفتم که چیزها همان طورند که هستند و نمی شود عوض شان کرد. حالا فقط گه گاه یک جرقه ی عصیان یا بی صبری فوری که بخواهد مسیر روزمره ای را که به سوی هیچ می رود به هم بریزد، خودی نشان می دهد.
بیست و هشت اکتبر خوابش را دیدم. ممکن نیست تاریخ آن خواب یا چهره ی زن را فراموش کنم. به من لبخند می زد و با دستش همان علامتی را نشان می داد که ماریلا دخترم چند روز قبل برای این که به همه توضیح بدهد چند ساله شده است، از آن استفاده کرد.
دوستان ما، کسانی که همراهی مان می کنند، درباره ی ما بیش از آن چه دل مان بخواهد، می گویند. نمی شود آدم را احمق ها یا آشغال ها دوره کرده باشند بدون این که خودش یک جوری یکی از این آدم ها باشد.
داستان های جنایی، یکی از قواعد اساسی قصه گویی را به آشکارترین شکل نشان می دهند: «علت و معلول»
این دسته از کتاب ها، ضربان قلب مخاطب را به بازی می گیرند و هیجان و احساس ورود به دنیایی جدید را برای او به ارمغان می آورند.