کتاب کنگره ادبیات

The Literary Conference
کد کتاب : 12481
مترجم :
شابک : 978-600-229-403-6
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 86
سال انتشار شمسی : 1397
سال انتشار میلادی : 1997
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

سزار آیرا از نویسندگان پرفروش آرژانتین

معرفی کتاب کنگره ادبیات اثر سزار آیرا

کتاب کنگره ادبیات، رمانی نوشته ی سزار آیرا است که اولین بار در سال 1997 به چاپ رسید. سزار، مترجمی است که به خاطر بحران اقتصادی در جهان، در وضعیت بسیار سختی قرار گرفته است. او، نویسندگی هم می کند و علاوه بر این ها، دانشمندی دیوانه است که رویای سلطه بر جهان را در سر می پروراند. او یک روز در یک ساحل، معمایی کهن را به شکلی شهودی حل می کند، گنج دزدان دریایی را می یابد و به مردی بسیار ثروتمند تبدیل می شود. با این وجود، تصمیم سزار برای سلطه بر جهان همچنان اولویت دارد و به همین خاطر، او به یک کنگره ی ادبیات می رود تا به مردی نزدیک شود که سزار می خواهد با استفاده از کلون او، ارتش خود را به پیروزی برساند؛ این مرد کسی نیست جز نویسنده ی سرشناس مکزیکی، کارلوس فوئنتس.

کتاب کنگره ادبیات

سزار آیرا
سزار آیرا، زاده ی ۲۳ فوریه ی ۱۹۴۹، نویسنده و مترجمی آرژانتینی است که به عنوان یکی از چهره های برجسته ی ادبیات معاصر آرژانتین شناخته می شود. آیرا در کرنل پرینگلس آرژانتین به دنیا آمد و از سال ۱۹۶۷ تا کنون در بوینس آیرس زندگی می کند. او علاوه بر نویسندگی و ترجمه، در دانشگاه های بوینس آیرس و روزاریو نیز تدریس کرده است. آیرا را پس از بورخس مهم ترین نویسنده ی آرژانتین می دانند. اغلب آثار او به خاطر موجزنویسی، حجمی بین ۸۰ تا صد صفحه دارند. ضرباهنگ آرام و نثر باطمأنینه یکی از ویژگی های نوشته های اوس...
نکوداشت های کتاب کنگره ادبیات
An extremely enjoyable, layered read.
داستانی فوق العاده لذت بخش و چندلایه.
The National

It showcases Cesar Aira at his finest.
این اثر، سزار آیرا را در اوج توانایی های خود نشان می دهد.
Penguin

Once you've started reading Aira, you don't want to stop.
به محض این که شروع به خواندن آیرا می کنید، نمی خواهید از آن دست بکشید.
Roberto Bolaño

قسمت هایی از کتاب کنگره ادبیات (لذت متن)
داستانی قدیمی بود، قدیمی تر از خود او در واقعیت. وقتی آمه لینا را دیدم گرفتار عشق در نگاه اول شدم، عشقی عمیق و گردبادگونه... چون جریان ماوقع مرا به سال های سال پیش می برد، به زمانی دیگر که عاشق شده بودم. وقتی آمه لینا را دیدم مردی میانسال بودم. تقریبا همه ی امیدم را از کف داده بودم، حس می کردم ناکام مانده ام و گمان می بردم هیچ چیز نمی تواند جوانی از دست رفته ام را برگرداند. البته هیچ هم نتوانست.

سپیده ی صبح همه چیز، انگار از یک قطره ی آب، از واقعیتش بیرون آمد. جزیی ترین چیزها به واقعیت عمیق آذین بسته شد و مرا به لرزشی دردناک انداخت. یک دسته علف، سنگ سنگفرش، یک تکه لباس... همه چیز نرم و متراکم بود. در میدان بولیوار بودیم که مثل جنگل شاداب و پرشاخ و برگ بود. آسمان آبی بود و حتی یک تکه ابر، ستاره یا هواپیما دیده نمی شد، انگار از همه چیز تهی شده باشد. احتمالا خورشید از پشت کوه ها بیرون زده بود اما هنوز پرتوش حتی بر بلندترین قله ی غربی هم نیفتاده بود. نور شدت می گرفت و بدن ها سایه نداشت.

از خودم پرسیدم «آیا من ظرفیت عشق را دارم؟ آیا در واقعیت می توانم مثل سریال های آبکی تلویزیون به راستی عاشق شوم؟» این سوال ورای محدوده ی فکر بود. عشق؟ من، عشق؟ من، مرد تفکر، ذکاوت شناس خبره؟ آیا لازم نیست اتفاقی بیفتد تا این امکان فراهم بیاید؟ نشانه ای کیهانی رخ دهد، اتفاقی که مسیر رخدادها را وارونه کند، چیزی از جنس کسوف...؟ در چند سانتی متری کفشم اتمی دیگر در فروغ شفافیت متبلور می شد و باز نوبت به بعدی می رسید... کاش می توانستم به همین سادگی عاشق شوم، بی این که دنیا زیر و رو شود، یگانه چیزی که واقعیت را واقعی می کرد، مجاورت بود: اشیاء کنار اشیاء، به خط یا در صفحه... نه، ممکن نبود، نمی توانستم بپذیرم. ضمنا... تلپ! اتم دیگری از هوا جلو صورتم در مارپیچ بی بدیل احتراق افتاد. اگر می شد همه ی شروط را به یک شرط تقلیل داد، آن شرط این است: آدم و حوا واقعی بودند.