… آنگاه که چشمان محمدشاه قاجار، بسته شد بر این جهان و یکی از بی کفایت ترین شاهان قاجاری رخت به دیگر سرای کشید «ناصرالدین میرزا» پسر شانزده ساله او که سمت ولایتعهدی داشت در تبریز روزگار می گذرانید. پس از مرگ محمدشاه، بیشتر رجال قاجاری و درباریان که از «میرزا آقاسی» دل خوشی نداشتند و همچون گرگی در انتظار فرو غلتیدن او بودند تا به پاره کردنش قیام کنند از دستورات او سرپیچی کرده و چوب لای چرخ امورات گذاشتند تا حاجی برکنار گردد.میرزا آقاسی که به نیکی واقف بود از پس این همه دشمن و دسیسه گر برنمی آید به آستانه حضرت عبدالعظیم رفت و بست نشست و جان ناقابل خویش را از پس آمدن ناصرالدین میرزا به تهران رهانید و به کربلا رفت.
واقعیت این است که تمامی کتب و مقالات نگاشته شده درباره مرحوم امیر با دیدی ستایش آمیز بر کاغذ نقش بسته اند، صدالبته او هم یک انسان عادی بوده و از خطا و لغزش نیز بری نبوده، اما در وطن پرستی و آرزوی داشتن ایرانی مستقل و آباد از سوی او نبایستی تردید کرد. او حتی پیش از آن که به مقام صدراعظمی برسد در مقام و مناصب دیگر نیز با درایت و برنامه ریزی عمل می کرده و هرگز در سیاست و خدمات دولتی و ارتباط با دربار برای حفظ موقعیت خود در نزد شاه از ایده های ماکیاولیستی پیروی نکرده است…