مادر خانم مورفی یک سالخورده ی احساساتی با کلام و اطوار دلکش نسل گذشته ی مردمان ایرلند بود. پتی او را سودمندترین عضو خانواده می دانست. از لحاظ خوش صحبتی. پتی همیشه دوست داشت که او صحبتش را با داستان هایی از دوران جوانی اش شروع کند، زمانی که خدمتکار یک بانو در قصر لرد استرلینگ در کانتی کلر بود و توماس فلنیگان جوان آمد و او را با خود به آمریکا برد تا به او کمک کند آینده اش را بسازد. توماس اکنون پیرمردی خمیده و مبتلا به رماتیسم بود، اما در چشمان آبی مشتاق و لبخند ایرلندی اش، مادربزرگ هنوز هم جوانکی را که به او اظهار عشق می کرد، می دید.
جدا کردن ما بعد از سه سال که باهمدیگر بودیم، توهین است! تاره ما امسال به اندازه ی سال پیش افتضاح نکرده بودیم، پارسال بیشتر دخترها دردسرساز بودند، البته شیطانی و شرارت ما پارسال یکجورایی چشمگیر بود! اما در سه هفته ی آخر خیلی خوب بودیم!
این قلب توست. آن را قفل شده نگه دار تا مردی از راه برسد که کلیدش را دارد.