کتاب ندبه

Nodbe
کد کتاب : 13894
شابک : 978-9646751811
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 136
سال انتشار شمسی : 1403
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 7
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب ندبه اثر بهرام بیضایی

نمایشنامه ندبه اثری از بهرام بیضایی است که به طور خاص به وقایع مشروطه ی اول و دوم و بر محوریت زن ایرانی نوشته شده است. فضای نمایشنامه بیانگر دوران خفقان آور و بدبختی مردم ایران پیش از انقلاب مشروطه تا به توپ بستن مجلس توسط لیاخوف است. کل نمایش در یک فاحشه خانه است، مکانی که از نظر بهرام بیضایی از تمامی اقشار جامعه و با هر نوع تفکر سیاسی و اجتماعی پا به آن جا می گذارند. زنانی که در این فاحشه خانه مشغول به کار هستند از طریق مشتریانشان با مسائل روز در ارتباطند و به تبع این موضوع از دریچه ی چشم آن ها نیز به مسائل روز نگاه می کنند. شخصیت اصلی در این نمایشنامه یک زن است. (زینب) در نظام مرد سالار ایران را می بینیم که درگیر مشکلاتی متعدد می شود او را در ابتدای نمایش می بینیم که توسط پدر و نامزدش به فاحشه خانه فروخته می شود. این زن پس از تحمل این مشکلات و معضلاتی که وجود دارد کم کم به خودآگاهی رسیده و درمقابل این شرایط عکس العمل نشان می دهد و به جنبش مشروطه می پیوندد. بیضایی در سال های انقلاب مشروطه ایران و تحولاتی که در حال رخ دادن در جامعه است علاوه بر وصف تأسف بار آن روز های شوم سعی می کند تا جایگاه زن را نیز مشخص نماید.

کتاب ندبه

بهرام بیضایی
بهرام بیضایی (زاده ۵ دی‌ماه ۱۳۱۷ در تهران) کارگردان سینما و تئاتر و نمایش‌نامه نویس و فیلمنامه نویس و پژوهشگر ایرانی است.‏‏بیضایی علاوه بر کارگردانی و نمایش‌نامه نویسی، در سینما عرصه‌های دیگری چون تدوین، ساخت عنوان بندی و تهیه کنندگی را هم تجربه کرده‌است.‏وی کارگردان برخی از بهترین و ماندگارترین آثار سینمای تاریخ ایران است.چریکه تارا، مرگ یزدگرد، باشو غریبه کوچک، شاید وقتی دیگر، مسافران و سگ کشی از مهم‌ترین آثار وی هستند.‏خانواده‌اش اهل کاشان...
قسمت هایی از کتاب ندبه (لذت متن)
منشی صاحب جمع: نترسید آقایان، بنده اداری ام، عقیده ای ندارم. مواجب در قبال همین می دهند. و تازه چه مواجبی؟ مداخل اصلی از تحفه ی ارباب رجوع است که به لطائف الحیل باید گرفت.

شاگرد دارالفنون: چشمانت عیاری است، که لباس شبروی پوشیده و گیسوانت دام راهزن، وقتی شانه می کنی ناله ها را نمی شنوی؟

بنده دلم پیش مشروطه است، ولی رزقم از استبداد می رسد. نمی دانم چه بگویم. نمی توان دل به دریا زد تا پای در گل است. مرد آن ها بودند که یکسره کردند.