آن روز عمو محمودت تنها پسرش احمد را روی شانههایش گرفت و رفت تا او را زیر بمباران دفن کند. احمدی که تازه ۲۱ سالش تمام شده بود. هوس یک لیوان قهوه کرده بود. رفت، درحالی که لیوان قهوه در جیبش و گلولهای در سرش برگشت. گفته بودم چطور خطی از براق در یک طرف دهانش راه افتاده بود؟