پوزو در این رمان بالاترین مراکز قدرت دنیای غرب را به مبارزه طلبیده و به سخره می گیرد. قلم توانای او، ضمن به تصویر کشیدن دست های آلوده ی صاحبان زر و زور در آمریکا، واقع بینانه از زبان یک جوان مسلمان فلسطینی به رییس جمهور آمریکا می گوید: «اگر من یک هواپیما بدزدم، هیولا هستم. اما اگر اسراییلی ها یک شهر بی دفاع عرب را بمباران کنند و صدها نفر را بکشند، برای پیشبرد آزادی ضربه ای وارد می کنند. علاوه بر آن، انتقام هولوکاست معروف را که اعراب هیچ نقشی در آن نداشتند، از آنان می گیرند. اما ما چه امکاناتی داریم؟ قدرت نظامی نداریم، تکنولوژی نداریم ... اسرائیل به وسیله ی قدرت های بیگانه علم شد و مردم من به بیابان رانده شدند. ما بی خانمان های جدیدیم. یهودیان جدید، عجب طنزی. دنیا توقع دارد ما نجنگیم؟ ... آن تروریست ها، آن قتل عام کنندگان بی گناهان، اکنون قهرمان شده اند. یکی از آن ها حتی نخست وزیر اسراییل شد و سران دولت ها طوری او را پذیرفتند که انگار هرگز بوی خون روی دست هایش را حس نمی کردند.»
کتاب کندی چهارم