کوه آنالوگ داستانی شگفتانگیز است، اما هر رشته از داستان از یک موقعیت روانشناختی کاملا باورپذیر نشأت میگیرد. در ابتدای داستان، راوی مقالهای را که با شوخی و تردید نوشته و «هرگز واقعا به آن باور نداشته» منتشر کرده و سپس آن را از یاد برده است. اما با آیرونی اشتباه انسانی، همان مقاله دروازة حقیقت نهایی را میگشاید. در آیرونی مشابهی، تنها تهدید بیرونی برای این سفر اکتشافی از جانب برخی از اعضای اصلی گروه است که به اهداف آن خیانت میکنند و گروه رقیب را شکل میدهند. علیرغم روایت ماجراجویانه، دومال چندین بار به ملاحظات عملی و نمادین پول بازمیگردد. ساختار مالی منحصربهفرد جزیرة کوه آنالوگ، بهجای حمایت از تجارت صرفا مادی، از والاترین آمال و آرزوهای جامعه نشأت میگیرد و به آن بازمیگردد. چند کلمة ساده در صفحات اولیه ترجیعبند تفکر دومال را تکرار میکند: بزرگشدن در تمدن مدرن غربی ما را وامیدارد برخی قوهها را فرونشانیم و به الگویی از تجربه پناه ببریم که ما را از بخش عمدة دانش معنوی محروم میسازد. کوه آنالوگ با صدایی آرام از سفر و آزادی سخن میگوید که انسان را به نزدیکآمدن و شنیدن فرامیخواند.
بهقدری سرگرم کار شده بودم که دیگر حتی اغواگران روزانه را که تشویقم میکردند، تشخیص نمیدادم تا اینکه یک روز صبح برگۀ «امروز تو هستی» به دست خودم رسید. اولین برادری که ملاقاتش کردم همان غولبیابانی چشمآبی بود. با چنان زهرخندی با من احوالپرسی کرد که انگار آب سرد رویم ریختند. یکباره به بچگانهبودن تحقیقاتم و نقش شرمآوری که به من سپرده بودند، پی بردم. برخلاف قوانین، نزد مافوقم رفتم و به او گفتم دیگر نمیتوانم بپذیرم «نقش شیطان را بازی کنم». او با ملایمتی جدی، شاید صادقانه، شاید حرفهای، به من گفت: «پسرم، در شما عطشی سیریناپذیر به ادراک وجود دارد که اجازه نمیدهد در این خانه بمانید. به درگاه خداوند دعا میکنیم به شیوههای دیگر شما را نزد خود بخواند.»
کوه ارتباط بین زمین و آسمان است؛ قله کوه به جاودانگی آسمان و کوهپایه به زمین فناپذیر؛ تعریفی که نویسنده از کوه میکنه برای من کوهنورد بسیار به دل میشینه؛ و در ادامه این فکت رو بیان میکنه که کوه محل الهام به پیامبران و در واقع محلی برای وقوع وقایع معنوی و الهی است. این داستان در مورد کوهی به نام آنالوگ میباشد که نویسنده تاکید به وجود فیزیکی آن دارد؛ بلندترین کوه جهان حتی بلندتر از اورست؛ کوهی که دیده نمیشود؛ و وجود آن فقط برای تعدادی انگشت شمار قابل باور است... در حال خواند کتاب و لذت بردن آن هستم.
مطمین باش این کتاب رو بیش از یکبار میخونید، بازخوانی مکرر کتابی که هرگز به پایان نمیرسد. تو یک پیج کتابخونی، نظر یکی از خوانندگان غیر ایرانی این کتاب نظرم رو جلب کرد و خیلی برام جالب بود اینجا براتون می¬نویسم: "رنه دومال نویسندهای است که سالها قصد داشتهام بیشتر از او بخوانم، اما تنها کاری که موفق به انجامش شدهام، بازخوانی مکرر همین کتابی است که خودش هرگز به پایان نرسانده. نمیتوانم بگویم که اثر به خودی خود کامل است، اما ناقص بودنش این مزیت را دارد که تخیل انسان را برمیانگیزد، مثل وسوسهای که هرگز ارضا نمیشود اما همچنان جذابیت دارد. شاید به همین دلیل است که بارها و بارها آن را میخوانم" انتهای کتاب یک غم مبهمی آدم رو فرا میگیره، مخصوصا وقتی میفهمی باز موندن داستان عمدی نیست و به خاطر مرگ نویسنده بوده، بنابراین در صدد برطرف کردن این فقدان و پوچی حاصل از ناتمامی داستان، دوباره و دوباره کتاب رو میخونی... و جالب اینجاست که در صدد تکمیل داستان برمیای و آرزو میکنی ای کاش معلومات کافی برای تکمیلش داشتی... شما هم همین حس رو داشتید؟
یه کتاب متفاوت و خاص هست که ذهنتون رو به چالش میکشه. این کتاب یه داستان عجیب و فلسفی داره که پر از نماد و مفاهیم عمیقه. انگار شما رو میبره تو یه ماجرای پر از رمز و راز که هم فکرتون رو درگیر میکنه، هم روح و قلبتون رو. اما چیزی که این تجربه رو براتون بهتر میکنه، ترجمه فوقالعادهایه که محمدعلی رفیعی از این اثر ارائه داده. راستش، خیلی وقتها مترجمهای حرفهای و خوشذوقی مثل رفیعی، کمتر شناخته میشن، ولی کارشون واقعا حرف نداره! مترجم بهقدری خوب تونسته حس و حال نویسنده رو منتقل کنه که انگار کتاب رو مستقیم از زبان اصلی میخونید. زبان کتاب در عین پیچیدگی خیلی روونه و مترجم با دقت و تسلطی که داره، کاری کرده که آدم از خوندن کتاب لذت ببره و با مفهومهای عمیقش بهتر ارتباط بگیره. واقعا حس میکنید یکی دستتون رو گرفته و شما رو تو این سفر عجیب همراهی میکنه. مثلا در فصل دوم که نویسنده قصد داره کوه آنالوگ رو معرفی کنه و سعی میکنه با علم فیزیک دلیل ناآگاهی بشریت از وجود این کوه رو توضیح بده. اگه به داستانهایی که توشون دنبال معنا میگردید علاقه دارید، یا دلتون یه تجربه متفاوت از ادبیات جهان میخواد، حتما این کتاب رو تو لیست خوندنهاتون بذارید. ترجمه این اثر یه شاهکاره که نباید از دست بدین!
کتاب فوق العاده ایه که انتها نداره و تو میتونی ساعتها بعد از خوندن درگیر پایان دادن به داستان بشی، و دهها بار از مرگ نویسنده که مرگ امان تکمیل داستان رو بهش نداده غمگین بشی.
چه خوبه که نظرتون رو نوشتید چون منم حس مشابه شما داشتم، و کلی گشتم ببینم نظر بقیه چی بوده، متاسفانه ما خیلی عادت به نوشتن نظراتمون نداریم، خوشحال شدم که یادداشت گذاشتید. (ندا)
این کتاب رو سفارش دادم و منتظرم به دستم برسه، کتاب خانواده ووردالاک از این مترجم رو خوندم و عالی بود، بی صبرانه میخوام بدونم این کتاب جدید چطوره.