آلکسی تالستوی، داستان خانوادۀ ووردالاک را در جوانی و همزمان با داستان ملاقات در سیصد سال بعد به فرانسوی نوشت. تالستوی این اثر کوچک را چندان جدی نمیگرفت؛ حتی به فکرش هم نرسید آن را به روسی ترجمه کند. در سال 1884، بولسلاو مارکویچ ترجمة روسی این داستان را در نشریة قاصد روس منتشر ساخت. بیستودو سال بعد، در نوامبر 1906، نشریة قاصد اروپا که تلاش قاصد روس را پیگرفت، خلاصهای از این داستان خارقالعاده را منتشر کرد. ویژگی این اثر آن است که منحصرا به سلیقة ادبی یک دورة زمانی خاص تعلق دارد و اثرگذاری پروسپر مریمه ، نویسندة فرانسوی، و بهویژه یکی از آثار وی به نام گوزلای خونآشام در آن بهخوبی احساس میشود. اما پس از آنکه مارکویچ این داستان را به روسی ترجمه کرد، دست¬نوشتههای اصلی آن که به فرانسوی بود، گم شد. پس از تحقیقات زیاد، در نوامبر 1911، موفق شدم خانم بلنکو برادرزاده و وارث مارکویچ را پیدا کنم و به او نامه بدهم. در ابتدا، پاسخش منفی بود، اما چند هفته بعد، نامهای از او به دستم رسید که با این کلمات آغاز میشد: «اشتباه از من بود، اشتباه بزرگی مرتکب شدم! نامهها و دستنوشتههای آلکسی تالستوی را پیدا کردم و برایتان میفرستم.» خوشحالم که در اینجا بار دیگر به دلیل این ازخودگذشتگی تماموکمال به خانم بلنکو ادای احترام میکنم.
خانمهای محترم، خدمت شما عرض کنم که ووردالاک یا همان چیزی که اسلاوها به آن خونآشام میگویند، از نظر مردم این کشور، مردگانی هستند که از قبر برمیخیزند تا خون زندهها را بمکند. عادتهای ووردالاکها شبیه به خونآشامهای معمولی است، ولی یک عادت دیگر هم دارند که آنها را ترسناکتر میکند. ووردالاکها بیشتر دوست دارند خون خویشاوندان نزدیک و دوستان بسیار صمیمی خود را بمکند تا همینکه مردند، مثل آنها خونآشام شوند؛ حتی شنیدهام در بوسنی و مجارستان، روستاهایی وجود دارند که کل اهالیشان ووردالاک هستند. پدر روحانی، اوگوستن کالمه، در کتاب عجیب و شگفتانگیز خود به نمونههای ترسناکی از آنها اشاره میکند. امپراطورهای آلمان بارها کمیتههایی را مأمور کردند در مورد خونآشامها تحقیق کنند. گزارشهایی تهیه شد، تعدادی جسد غرق در خون را از خاک بیرون آوردند و بعد از اینکه قلبشان را سوراخ کردند، در میدانهای شهرها سوزاندند. قضاتی که شاهد این اقدامات بودند ادعا کردهاند وقتی جلادها قلب جسدها را سوراخ میکردند صدای جیغ آنها را شنیدهاند. این قاضیها حتی برای تأیید گفتههای خود شهادتنامۀ رسمی هم امضا کردند.
این ایده انتشارات رایبد برای چاپ کتابهای جیبی رو خیلی دوست دارم، من دانشجو هستم و این کتاب رو تو اتوبوس مطالعه کردم، خیلی لذت بردم و دوست نداشتم تموم بشه، یک کتاب دیگه به نام "یک ماه دور از شهر" رو هم خریدم همین اندازه است که در سفر بعدی مطالعه کنم. از فیلم دیدن و تو گوشی پرسه زدن تو ماشین، خیلی خیلی بهتره
سلام دوستان علاقمند، کتاب جدید از این مترجم به نام کوه آنالوگ منتشر شده، من سفارش دادم منتظرم به دستم برسه، گفتم اطلاع بدم :)
زیاد دوست نداشتم. البته خیلی کوتاه بود تا بیای غرق داستان بشی تموم میشه
کتاب جالبی بود؛ باید یکبار دیگه بخونم؛ من فکر میکنم خود راوی داستان هم خون آشام شده؟! به نظرتون اینطوری نیست؟
چه جالب منم همین فکر رو میکنم. فیلم این کتاب هم دیدم جالبه که تو فیلم خود دختره یعنی اسدنکا هم جزو ووردالاکهاست.
عالی بود، اولین کتاب ترسناکی بود که خوندم، با توجه به عکس روی جلدش فکر میکردم ترسناکتر از این باشه ولی اینقدر هم خون آشامی نبود. دوستان درست گفتن، متنش یکجوریه که انگار یک نویسنده ایرونی نوشته بسیار روان هست.
موافقم که متن کتاب بسیار روان است و ترجمه بسیار خوبی دارد
عادتهای ووردالاکها شبیه به خونآشامهای معمولی است، ولی یک عادت دیگر هم دارند که آنها را ترسناکتر میکند. ووردالاکها بیشتر دوست دارند خون خویشاوندان نزدیک و دوستان بسیار صمیمی خود را بمکند تا همینکه مردند، مثل آنها خونآشام شوند؛ ووردالاکهای دور و برتون کیان ؟👀 هیجان انگیز و جالب بود. ترجمه خیلی روون و خوبی داشت. عالی
تا حالا از این مترجم کتابی نخونده بودم؛ کتاب خیلی عالی بود و داستانش جالب بود. اگر از این مترجم کتابی رو میشناسید معرفی کنید حتما. من چیزی پیدا نکردم
دوست نازنین این اولین کتاب ترجمه من بود و به زودی از همین نشر کتاب دیگری با موضوعی کاملا متفاوت منتشر میشود ... تشکر از لطفتون
خیلی خیلی محبت کردید که پاسخ دادید؛ بهتون تبریک میگم ترجمه فوق العاده ایه؛ بی صبرانه منتظر کتاب جدید هستم...
خیلی کتاب جالب و هیجان انگیزی بود برای نوجوانان پیشنهاد میکنم حتما کتاب را بخوانند. ترجمهی بی نظیر و روانی بود
خیلی کتاب جالب و هیجان انگیزی بود برای نوجوانان پیشنهاد میکنم حتما کتاب را بخوانند. ترجمهی بی نظیر و روانی بود
خیلی لذت بردم. عالی بود ترجمه بسیار عالی داشت و لذت خواندن این داستان رو چندبرابر کرد.