گوهری مورد کم لطفی واقع شده.
بسیار زیبا و تکان دهنده.
یکی از بزرگترین رمان های فراموش شده ی قرن گذشته.
و او می خواست که معلم شود، و شد؛ اما می دانست، همیشه این را می دانست که در اغلب عمرش، معلمی بی تفاوت بوده است.
او، سادگی و عشق پیونددهنده ی ازدواج را می خواست؛ آن را هم داشت و نفهمیده بود که با آن چه کند، و آن سادگی و عشق از بین رفت.
جنگ، صرفا چند هزار یا چند صدهزار جوان را نمی کشد، بلکه چیزی را در افراد نابود می کند که هیچ وقت قابل بازیابی نیست.
می توان گفت که هدف اصلی این ژانر، «زندگی بخشیدن به تاریخ» از طریق ساختن داستان هایی درباره ی گذشته یا یک دوره ی تاریخی خاص است.
وقتی که آثار کلاسیک را مطالعه می کنید، در واقع در حال خواندن کتاب هایی هستید که نقشی اساسی در شکل گیری چگونگی نوشتن و خواندن ما در عصر حاضر داشته اند
مقایسه بین دو ترجمه: مرجان محمدی "وقتی درس میداد، هر از گاهی چنان در موضوع غرق میشد که خود، بیکفایتی خود و حتی دانشجویان را فراموش میکرد. هر از گاهی چنان شور و شوقی او را فرا میگرفت که یادداشتهای درسیاش را که از روی آنها حرف میزد کنار میگذاشت، آنها را نادیده میگرفت و با حرکات سر و دست درس میداد. اوایل از طغیان احساساتش معذب میشد، گویی به خود اجازه داده بود که بیش از حد در مورد موضوع درس خود را خبره نشان دهد و از دانشجویان عذرخواهی میکرد، اما وقتی آنها بعد از کلاس دنبالش راه افتادند و وقتی در ورقههایشان نشانههایی از تخیل و عشقی مردد را بروز دادند، استونر تشویق شد کاری را بکند که هیچ وقت درسش را نگرفته بود یعنی عشق به ادبیات، عشق به زبان و به اسرار ذهن و دل که خود را در ترکیب عجیب، لحظهای و غیر منتظرهی حروف و کلمات، در سیاهترین و سردترین قالب چاپی نشان میداد؛ عشقی که آن را مثل پدیدهای نامشروع و خطرناک پنهان کرده بود، ابتدا با تردید، بعد با جسارت و سرانجام با افتخار به نمایش میگذاشت." محمدرضا ترک تاتاری "استنور هنگام تدریس در کلاس گاه چنان غرق در موضوع درس میشد که نه تنها بیکفایتیاش، بلکه وجود خود و حتی دانشجویان را از یاد میبرد. گاه آنقدر سر شوق میآمد که لکنت میگرفت، با دستانش حرف میزد و یادداشتهای را که از پیش آماده کرده بود به کل فراموش میکرد. اوایل از فوران احساسات این چنینی شرمزده میشد، اما وقتی دید دانشجویان بعد از کلاس بیشتر به نزدش میآیند تهیچ شد تا کاری را بکند که هرگز کسی به او یا نداده بود. شروع کرد به فاشکردن عشقش، عشق به ادبیات، به زبان، به رازهای سربهمهر عقل و احساس در ترکیبات موجَز و غریب و نامنتظرهی حروف و کلمات در سردترین و سیاهترین حروف چاپی… عشقی که پیشتر طوری پنهانش کرده بود که گویی ممنوعه است و خطرناک و حالا در ابتدا محتاطانه و سپس با قاطعیت و در نهایت با غرور و افتخار از آن پرده برمیداشت."
کسی بین دو ترجمه ترک تتاری و محمدی مقایسهای انجام داده؟
ترجمه نشر مرکز کسی خوانده ؟
من در حال مطالعه این کتاب هستم . الان صفحه ۱۴۰ هستم و حقیقتا حس میکنم که خیلی روند کتاب کند میره جلو و طوری نیست که دلم بخواد بشینم و هی برم جلو و جلوتر ...
بینظیر و در سایهموندهست. حیف چنین شاهکاری که مطرح نشده. داستان غمانگیزی داره اما تمام عناصر داستان چنان دقیق و استوار طرحریزی شدن که گویی از دل واقعیتی هولناک برآمده. حتما بخونید.
درود. این اثر مهجور و ناب را با ترجمهٔ خانم مرجان محمدی بخوانید. (امیدوارم تجدید چاپ شود) – – – {از متن کتاب} . . . [۱۳] استونر وقتی هنوز خیلی جوان بود، عشق را حالتی تمام و کمال از هستی میپنداشت که اگر بخت یار انسان میشد ممکن بود به آن حالت برسد. به پختگی که رسید، فهمید عشق، بهشت مذهبی دروغین است که انسان احتمالاً با ناباوری و حیرت، با احساس تحقیری نسبتاً آشنا و حسرتی توأم با شرم به آن خیره میشود. حالا، در میانسالی، تازه میفهمید که عشق نه حالتی از شکوه است، نه توهم. عشق را عملکرد بشر برای پدیدار شدن میدید، وضعیتی که انسان آن را به وجود میآورد و با اراده، ذکاوت و قلبش، لحظه به لحظه و روز به روز، تعدیلش میکند. ٬ ٬ ٬