به راستی این شگفت است، دیگر در زمین سکونت نداشتن رسوم تازه آموخته را دیگر به کار نبردن به رزها و دیگر چیزهای نویدبخش معنای آینده انسانی ندادن و آنچه که انسان زمانی در دست های بی حد هراسان بوده دیگر نبودن، و حتی نام خویش را نیز مانند بازیچه ای شکسته به دور انداختن این شگفت است آرزوها را دیگر آرزو نکردن. شگفت است همه آنچه را که زمانی پیوند داشت چنین رها در فضا پرزنان دیدن. و مرده بودن نیز رنجبار است و پر از جبران، تا این که انسان رفته رفته اندکی نشان از جاودانگی بیابد...