کیگو هیگاشینو، زاده ی 4 فوریه ی 1958، نویسنده ای ژاپنی است. هیگاشینو پس از فارغ التحصیلی در رشته ی مهندسی برق از دانشگاه اوساکا، به نوشتن رمان روی آورد در حالی که همچنان به عنوان مهندس در شرکتی بزرگ کار می کرد. هیگاشینو به خاطر خلق داستان های معمایی خود، برخی از معتبرترین جوایز ادبی ژاپن را به خود اختصاص داده است.
در سال 1999 ، او جایزه نویسندگان سبک رازآلود ژاپن را برای رمان "هیمیتسو (راز)" به دست آورد، که توسط کریم یاسار به انگلیسی ترجمه شد و توسط ورتیکال، تحت عنوان "ناوکو" در سال 2004 منتشر شد. در سال 2006 ، او برنده 134مین جایزه ناووکی برای "فدااری مظنون X" شد. رمان های او قبل از برنده شدن پنج بار نامزد بهترین رمان شده بودند.
هیگاشینو دوباره تسلط خود را در خلق داستان های معمایی به اثبات می رساند.
هیگاشینو، رئالیسم روانشناسانه ی داستایفسکی را با معماهای داستان های کارآگاهی یادآور آثار آگاتا کریستی ترکیب می کند.
یک داستان معمایی هوشمندانه و بدیع.
حادثه در روز سه شنبه، 16 آوریل 1996، اتفاق افتاد. خانه را در ساعت 3:30 بعد از ظهر به مقصد خانه ی کوئیهیگو هیداکا که با قطار فقط یک ایستگاه با خانه ام فاصله داشت، ترک کردم. از ایستگاه قطار هم باید یک اتوبوس سوار می شدم، اما حتی با در نظر گرفتن زمان پیاده روی، سفرم به خانه ی کوئیهیکو هیداکا بیست دقیقه طول می کشید. معمولا هر از گاهی به دوستم سر می زدم، اما امروز قضیه فرق می کرد. این بار من هدف خاصی را در ذهن داشتم. اگر امروز به خانه اش نمی رفتم، ممکن بود تا مدت ها شانس دیدار مجددش را پیدا نکنم.
خانه اش در یک منطقه ی مسکونی توسعه یافته و یکی از چندین خانه ی باکلاس آن خیابان بود. بعضی از خانه های دیگر این خیابان حتی این قابلیت را داشتند که عمارتی بزرگ به حساب بیایند. این منطقه در گذشته جنگل بوده است، که بعضی از مالکین این خانه ها تعدادی از درختان جنگلی را برای زیبایی چشم انداز آن منطقه حفظ کرده بودند. درختان چنار و بلوط آن قدر بلند بودند که سایه شان روی جاده می افتاد.
روزهای متمادی این احساس را داشتم که دفعه ی دیگر که کارآگاه کاگا به دیدن من در بیمارستان بیاید، همه ی جواب هایی را که در جست و جویشان بود، به همراه خودش می آورد. طبق آن چه که تا به حال از کارش دیده ام: آدم دقیق، بافکر و به طرز وحشتناکی سریع است. هر بار که چشم هایم را می بندم، می توانم صدای قدم هایش را تصور کنم که دارند به سرعت نزدیک می شوند. وقتی به رابطه ی هاتسومی و من پی برد، تقریبا در برابر آنچه داشت اتفاق می افتاد، تسلیم شدم. چشم هایش برنده تر از آنچه انتظار داشتم، بود. من به ندرت می توانم در مورد دیگران قضاوت کنم، اما فکر می کنم تصمیم درستی گرفت که از تدریس دست کشید.
داستان های جنایی، یکی از قواعد اساسی قصه گویی را به آشکارترین شکل نشان می دهند: «علت و معلول»
ادبیات این سرزمین بسیار وسیع، نمایانگر وجوه مختلفی از زندگی مردم ژاپن، ابزاری برای قدردانی از سنت ها و همدلی آن ها با طبیعت است
عالی بود قبلا ازش رستگاری یک قدیسه رو خونده بودم و تصمیم گرفتم همه کاراشو بخونم. تصمیم عالی ای بود نکته برجسته اثار هیگاشینو کریمینال پروفایلینگ هست (نمیدونم چرا سایت اجازه تایپ انگلیسی رو نمیده) کارهاش واقع گرایانهتر و ملموستر از نویسندگان جنایی دیگر نوشته شده اند و به جنبهی روانشناسی توجه درست و به جایی شده. تعداد اثاری که از ایشون توی ایران ترجمه شده واقعا کم هست که باعث ناامیدیه..
به اندازهی باقی کارهاش قشنگ نبود ، ولی بازم داستان جالبی داشت ، کلا توی داستانش از ایدههای جدید استفاده میکنه هیچوقت محتوای داستان فقط پیدا کردن قاتل نیست
بنظرم کتاب قشنگی بود که تا مدتها در ذهن میمونه
یک داستان معمایی جنایی با طرحی نو این کهبا پیدا کردن قاتل پرونده مختومه نمیشود.بلکه تازه شروع کار است....
بدخواهی تقریبا شبیه هیچ کدام از داستانهای پلیسی – معمایی که تا به حال خواندهاید نیست. کونیهیکو هیداکا، رماننویس معروف ژاپنی، شبِ قبل از مهاجرت در خانه خودش به قتل میرسد. اسامو نونوگوچی، دوستِ مقتول، که خودش هم یک نویسنده است، جسد را پیدا میکند و داستان از اینجا شروع میشود.رمان بدخواهی دو راوری دارد و شامل یادداشتهای دو شخصیت از روند بررسی این قتل است: اسامو نونوگوچی (دوست مقتول) و کیوچیرو کاگا (کارآگاه پرونده). در این کتاب مسئله اصلی این نیست که قاتل کیست؛ این سوال که هیداکا را چه کسی به قتل رسانده بهسرعت حل میشود؛ اما سوال اصلی اینجاست که انگیزهی این قتل چیست؟ چرایی انجام کار در این کتاب بسیار بیشتر مورد توجه است.
نسبت به کارای دیگه هیگاشینو ضعیف بود. داستانشو دوست نداشتم.
فوق العاده