کتاب «جاسوسها» نوشتهی لوئیس فرناندو وریسیمو، نویسندهی برزیلی، در سال ۲۰۰۹ منتشر شده و داستان آن بیشتر در یک انتشاراتی کوچک در شهری نامشخص در برزیل میگذرد. روایت از زبان یکی از کارمندان این انتشارات نقل میشود؛ شخصیتی بینام که درگیر زندگی تکراری، بیحادثه و خالی از شور است. ماجرا زمانی آغاز میشود که او پاکتی دریافت میکند که حاوی نامهای از زنی به نام آریادنه است. زن در نامه نوشته که تصمیم دارد خودکشی کند. این نامه، توجه راوی را جلب میکند و او که بهنوعی دنبال راهی برای خروج از روزمرگیاش است، تصمیم میگیرد این زن را پیدا کند. راوی با کمک چند نفر از آشنایانش در یک میخانهی محلی، گروهی تشکیل میدهد تا دربارهی آریادنه تحقیق کنند. این گروه، بیشتر شامل آدمهایی معمولی است که هیچ تجربهای در جاسوسی یا پیگیریهای جدی ندارند، اما با جدیت و کنجکاوی وارد این ماجرا میشوند. در جریان جستوجو، مشخص میشود که آریادنه ممکن است با فردی خطرناک و قدرتمند در ارتباط باشد؛ مردی که گذشتهای مبهم دارد و احتمالا در دنیای زیرزمینی قدرت و نفوذ دارد. از اینجا به بعد، ماجرا وارد فضایی بین خیال و واقعیت میشود. اعضای گروه، که بیشتر وقتشان را صرف حرفهای بیسرانجام و نوشیدن میکردند، حالا وارد بازیای میشوند که بیش از حد برایشان جدی شده است. نقشههایی میکشند، برنامهریزی میکنند، و با اتفاقهایی روبهرو میشوند که کنترلشان از دستشان خارج میشود. در این مسیر، سوالهایی دربارهی ماهیت آریادنه، هویت واقعی او، و حتی دربارهی واقعیت خود وقایع، مطرح میشود. «جاسوسها» بیشتر از آنکه دربارهی کشف حقیقتی بیرونی باشد، دربارهی مواجههی شخصیتها با خودشان است. این رمان با ظاهری ساده و طنزآمیز، به مرور به داستانی دربارهی معنا، هویت، و فانتزیهای ذهنی انسان تبدیل میشود. شخصیتها نه قهرماناند و نه ضدقهرمان؛ بلکه آدمهای معمولیاند که در تلاشی گنگ، خود را وسط داستانی پیچیده میبینند.
درباره لوئیس فرناندو وریسیمو
لوئیس فرناندو وریسیمو نویسنده برزیلی است. وریسیمو پسر نویسنده برزیلی اریکو وریسیمو است و در دوران کودکی با پدرش در ایالات متحده زندگی می کرد.