کتاب کینکاس بوربا

Quincas Borba
کد کتاب : 15698
مترجم :
شابک : 978-9641853794
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 445
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 1891
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب کینکاس بوربا اثر ماشادو د آسیس

کتاب "کینکاس بوربا" رمانی نوشته نویسنده برزیلی ماچادو د آسیس است. این اولین بار در سال 1891 منتشر شد. این رمان اساسا به‌عنوان یک سریال داستانی در یک مجله از سال 1886 تا 1891 نوشته شد. در سال 1892 به طور قطعی به‌عنوان یک کتاب با تغییرات کوچک اما قابل توجهی نسبت به نسخه سریالی منتشر شد. کینکاس بوربا یک اثر داستانی است که مجموعه از رویکردهای فلسفی و اجتماعی را در خود بازتاب می دهد.
پس از «خاطرات پس از مرگ براس کوباس» (1881) و پیش از «دوم کاسمورو» (1899)، منتقدان مدرن، این کتاب را دومین کتاب از سه گانه رئالیستی ماچادو دو آسیس می دانند که در آن نویسنده به استفاده از بدبینی و کنایه برای انتقاد از آداب و رسوم و فلسفه زمان خود، در این فرآیند علم گرایی، داروینیسم اجتماعی و پوزیتیویسم کنت را تقلید می کند، اگرچه او همه عناصر رمانتیک را از طرح حذف نکرد.

برخلاف رمان قبلی این سه گانه، کتاب "کینکاس بوربا" به صورت سوم شخص نوشته شد و داستان روبیائو، مرد جوان ساده لوحی را روایت می کند که شاگرد و بعدا وارث فیلسوف برجسته "کینکاس بوربا" ، شخصیتی در رمان قبلی می شود. روبیائو در حالی که بر اساس فلسفه خیالی «انسان‌گرایانه» کینکاس بوربا زندگی می‌کند، با کریستیانو حریص و همسرش سوفیا دوست می‌شود و فریب او را می‌خورد که ....

کتاب کینکاس بوربا

ماشادو د آسیس
ژواکیم ماریا ماشادو د آسیس (Joaquim Maria Machado de Assis) (زاده ۲۱ ژوئن ۱۸۳۹ – درگذشته ۲۹ سپتامبر ۱۹۰۸) که با نام ماشادو د آسیس شناخته شده‌است، نویسنده، شاعر، نمایشنامه‌نویس و نویسنده داستان کوتاه بود. او به عنوان بزرگترین نویسندهٔ ادبیات برزیل شناخته شده‌است، هر چند در زمان حیات به محبوبیت گسترده‌ای خارج از مرزهای برزیل دست نیافت. او به زبان‌های فرانسه، انگلیسی و آلمانی تسلط داشت و در اواخر عمر زبان یونانی را نیز آموخت. آثار وی تأثیر بسزایی در ادبیات برزیل در...
قسمت هایی از کتاب کینکاس بوربا (لذت متن)
«ماجرا در ریو د ژانیرو اتفاق افتاده جلو نمازخانه امپراتوری که آن روزها به نمازخانه سلطنتی معروف بود. جشن بزرگی بود. مادربزرگ من از نمازخانه درآمد. از حیاط کلیسا گذشت و رفت به طرف تخت روانی که در لارگودپاسیو منتظرش بود. مثل مورچه آدم جمع شده بود. جماعت مردم می خواستند خانم های اعیان را با لباس های پرزرق و برقشان تماشا کنند. درست همان لحظه که مادربزرگم از حیاط کلیسا بیرون آمده بود و دنبال تخت روانش می گشت. کمی آن طرف تریکی از قاطرهایی که به کالسکه ای بسته بودند رم کرد. حیوان به تاخت درآمد و آن یکی را هم به دنبال خودش کشید. همه چیز به هم ریخت غوغایی به پا شد. مادربزرگم افتاد به زمین و هر دو قاطر با کالسکه از روی او رد شدند. پیرزن را بلند کردند و بردند به داروخانه ای در خیابان دیرئیتا. فصادی هم آمد بالای سرش، اما دیگر دیر شده بود. جمجمه اش شکاف برداشته بود، استخوان شانه و رانش شکسته بود و سر تا پاش غرق خون بود. چند دقیقه بعد مرد.»