رمانی منحصر به فرد و برانگیزاننده.
این اثر چشم اندازی وسیع، آموزنده، سرگرم کننده و تفکربرانگیز را از کمونیسم در آلمان ارائه می کند.
اثری که به شکل هیجان انگیزی سرزنده است.
اتومبیل ها به نظرش تمیزتر رسیدند. تمیزتر؟ یک جورهایی رنگارنگ تر. احمقانه تر. آسمان آبی بود؛ مگر می خواست چه رنگ دیگری باشد؟ پاییز، از در پشتی به داخل خزیده بود و داشت گله به گله لکه های زرد بر درخت ها می نشاند. در این مدت ماه سپتامبر رسیده بود. او روز شنبه از بیمارستان مرخص شده بود، پس لابد امروز سه شنبه بود. این چند روز حساب تاریخ از دستش دررفته بود.
الکساندر کلید انداخت و در را باز کرد و پدرش را در آغوش کشید. خیلی وقت بود که بغل کردن پدرش لذتی نداشت. کورت بو می داد. بوی پیری. این بو از تک تک سلول هایش به مشام می رسید. کورت حتی دوش گرفته و مسواک زده هم همین بو را می داد.
جز این ها، بهْ و گلابی های زمستانی پوست کلفتی هم بودند که ایرینا پوست کنده و خرد کرده بود و همراه زردآل ها که حالا خیس خورده بودند و انجیرهای نصف شده ای که از فروشگاه روس ها خریده بود و کشمش (به جای انگور) و شاه بلوط خوراکی ( که با دست های خودش یک تنه از تپه های کاپوت جمع کرده بود) و چند پرتقال کوبایی خشک و بی آب که درست به همین خاطر خوب برش خورده بودند (و خیلی راحت و بی دردسر از مغازه ها خریده بود)، همه در ماهی تابه ای قرار داشتند. ایرینا همه را غرق در کره تفت داد و به آن ها کونیاک ارمنی افزود و آن ها شکم غاز کریسمس را پر کرد. این غاز شکم پر را طبق دستور پختی سیصدساله آماده می کرد و چون می گفتند شاهزادگان بورگندی آن را می پخته اند، اسمش غاز شکم پر بورگندی بود.
برگزیده سی و هفتمین دوره کتاب سال ایران👌
کتابی که خیلی کم بهش بها داده شده. داستان متفاوت و سبک روایت جالبی داره. ترجمه خوب و دقیق و روان.