یک مرغ دریایی بر لبه ی پنجره ایستاده بود. طنین فریادش طوری بود که گویی دریای بالتیک را در گلو داشت. کف موج های دریا، بلند و رنگ آسمان، تند بود. صدایش در میدان شاه پیچید. با منهدم شدن تئاتر، آنجا هم ساکت شده بود. پتر چشم ها را بر هم زد. امیدوار بود مرغ دریایی با حرکت پلک های او بترسد و پرواز کند برود. از زمانی که جنگ به پایان رسیده بود، پتر از سکوت صبح ها لذت می برد. چند روز پیش، مادر تختی در آشپزخانه برایش درست کرده بود. گفته بود، حالا دیگر پسر بزرگی است و دیگر نمی تواند در تخت او بخوابد.
دوسش داشتم کل داستان دلم سوخت برای هلنهی تنها و آواره... برای هلنهای که تقدیرش تنهایی بود و خوشی رو تو زندگیش تجربه نکرد... هلنهی عزیزی که مجبور بود خودش از پس همهی مشکلات بر بیاد... برای پتر که قربانی یک نسل اشتباه شد... و خوبه که تصمیمشو گرفت...
نوشتن از این کتاب برایم سخت است وقتی انقدر با شخصیت اصلی انس گرفتم و فهمیدمش. تاریخ آلمان در دو جنگ و شخصیتهای جذاب و روند نفس گیر کتاب از ویژگی هایش است
📚این کتاب روایتیست از سرگذشت دو خواهر در طول جنگ جهانی دوم و قبل و بعدش ، ولی اینبار از دل آلمان