جان ای وودز(مترجم کتاب) به درک ما از شاهکار توماس مان کمک بسیار کرد.
کتاب "دکتر فاستوس" عمیق ترین اثر توماس مان میباشد.
آدمیزاد در حیرت می شد از این که این مرد برنای رومی که الحق دوست داشتنی و خوشکلام هم بود و آلمانی را دست و پا شکسته بر زبان می راند، از چه ممری به سرای عم آدریان در کایزر زآشرن ره یافته بود تا آموختن هنر خویش را تکمیل کند. لکن این عمل نشان می داد که نیکلاس لورکون با جمله بلاد بیگانه و اطراف و اکناف سرگرم سوداگریست و تنها با بلاد مرکزی آلمان از قبیل ماینتس و برانشوایگ و لایپسیگ و بارمن مرتبط نیست و عاملانی در بلاد معظم جهان همچو لندن و لیون و بلونیا و حتی نیویورک بهر او کار می کنند.
در این مطلب قصد داریم به تعدادی از کتاب های کلاسیک کوتاه بپردازیم که انتخاب هایی عالی برای ورود به جهان آثار کلاسیک به شمار می آیند.
میراث ادبی آلمان همانند پیشینه ی هنرهای زیبا و سینما در این کشور، وسعت شگفت انگیزی دارد
همه ی ما شنیده ایم که "کتاب ها ما را به دنیای خود می برند." حالا این را هم اضافه کنیم که تجربه نشان داده کتاب ها گاهی ممکن است باعث شوند عاشق شویم
من چندین کتاب از نویسندگان آلمانی خواندهام و تماماً مثل همین رمان، یخ و بی روح هستند! ظاهراً توماس مان این کتاب را فقط برای آلمانیها نوشته و حتی در پایان کتاب هم اشاره کرده اگر به انگلیسی ترجمه بشه خواندش به نوعی محاله! شاید در خواب هم نمیدیده این کتاب یک روزی به فارسی ترجمه بشه! حال سخنی دارم با مترجم و ویراستار محترم این کتاب: همانطور که در مقدمهی کتاب اشاره کردید رمان به زبان آلمانی کهن نوشته شده و گفتید که ما در زبان فارسی نثری به مانند آن نداریم. حالا شما چرا این مدلی ترجمه کردید اگر قصدتون وفاداری به متن بود لازم نبود انقدر سخت خوانش کنید که برای مطالعه مجبور بشیم مرتب به فرهنگ لغت مراجعه کنیم و این موضوع لذت مطالعه رو به مراتب پایین آورده! و از همه بدتر اینکه متن یکنواخت ترجمه نشده، بطور مثال جایی گفتید حرب در همون صفحه گفتید جنگ، جایی گفتید سنه، صفحهی بعدش گفتید سال و ... این نوع ترجمه نه تنها متن را زیبا نکرده بلکه بصورت وصلههای گل درشت تو ذوق میزنه! کاشکی به زبان فارسی امروزی ترجمه میکردید تا خوندن این کتاب به اندازهی سه تا کتاب از آدم انرژی نبره! برای روشن شدن چند مثال میارم بقیهش رو میسپارم به عهدهی خوانندگان: مثلاً به جای تخم مرغ گفتید بیضهی مرغ! من نمیدونم در کدوم دوره از تاریخ ایران مردم با این گویش صحبت میکردند ولی اصلاً زیبا نیست در صورتی که در جایی دیگر گفتهاید تخم مرغ، و یا به جای سال گذشته گفتهاید سال ماضی، به جای اتاق گفته شده وثاق، به جای خواب، نوم به جای بیماری، علت به جای صورت، عارض به جای برادرزاده گفتید اخوی زاده و... آیا به نظرتون استفاده از این کلمات نامأنوس متن رو زیبا کرده؟! داستان که به اندازهی کافی سخت خوان و سخت فهم هست، شما با این نوع ترجمه فهم آن را دو چندان مشکل کردید! و نکتهی آخر اینکه در قسمتی از داستان که آدریان با اون فرد خیالی داره صحبت میکنه وقتی خودش راوی هست به لهجهی محاورهی خودمونی صحبت میکنه! با علتش کاری ندارم ولی درسته یکسری به تهران میگن تهرون، به نان میگن نون به ایران میگن ایرون، به باران میگن بارون و ... ولی من تا به حال نشنیدم که کسی به دهن یا دهان بگن دهون! (لطفاً مراجعه کنید به صفحه ۳۳۹) انقدر که تو این فضا بودید که از این کلمات استفاده کنید "از قضاسرکنگبین صفرا فزود!"
تا بیشتر از این گرون نشده حتما بخرید. نثر کتاب سخته ولی چه ترجمه آهنگین و کوبنده ای داره جملات اولیهی کتاب با روح و روان بازی میکنه..هرچند قیمتشم با روح و روان بازی میکنه در نتیجه قیمت قبله، بالاتر هم بره بیشتر بازی میکنه
تا بیشتر از این گرون نشده حتما بخرید. نثر کتاب سخته ولی چه ترجمه آهنگین و کوبنده ای داره جملات اولیهی کتاب با روح و روان بازی میکنه..هرچند قیمتشم با روح و روان بازی میکنه در نتیجه قیمت قبله، بالاتر هم بره بیشتر بازی میکنه
من توماس مان رو خیلی دوست دادم، کوه جادو و بودنبروکها و مرگ در ونیز تجربههای جذابی برای من بودند، اما در کل امثال توماس مان و هرمان بروخ لج من رو درمیارند با روششون مثل همین کتاب که خوندن فاوست گوته و داشتن دانش موسیقایی "بخشی" از پیش نیازهای اونه. که چی آقای توماس مان؟ برای شما رسالت ادبیات در برج عاج بود یا میان مردم؟ همینها باعث میشه خیلیها فکر کنند ادبیات آلمان حرفی برای گفتن نداشته، در حالی که فقط سایه سنگین فلسفه روی ادبیاتشون (مثل خیلی چیزهای دیگهشون) باعث شده ارتباط خوبی با آثارشون برقرار نشه وگرنه همیشه حرفهای زیادی برای گفتن داشتند و دارند. بیاغراق میگم از بین همین آلمانیها نصف تاثیری که از سیدارتها و گرگ بیابان و دمیان هرمان هسه گرفتم رو از بیشتر آثار امثال مان و بروخ نگرفتم.
توماس مان بر پایهٔ داستان فاؤست در رمانی موسیقیائی، چیره دستانه تمثیلی از هنر و سیاست فاجعهبار ناسیونال سوسیالیسم میسازد. نگارش این اثر در تبعید از سال ۱۹۴۳ آغاز شد و تا ۱۹۴۵، سال پایانی جنگ جهانی دوم طول کشید. دکتر فاستوس نهایتاً در سال ۱۹۴۷ منتشر شد. هیچ رمانی از این نویسنده به اندازهٔ این اثر در دوران پختگیاش مورد بحث و مناقشه واقع نگشته و به نقد کشیده نشده است. آنچه در این کتاب خواننده را به وجد میآورد نه هیجان رواییِ داستان که غنای ادبی و فلسفی است که در هیچ اثر دیگری از خود او یا نویسندگان دیگر آلمانی زبان نظیر ندارد. بیسبب نیست که این رمان یکی از پرمخاطبترین آثار توماس مان است.
جالب بود و رونوشت دیگری از فاوستِ گوته بود. هم اسم شخصیت اصلی شبیه به فاوست است، هم در داستان مفیستافلیس را احضار میکند
واقعااین کتاب رو خوندی؟ شما که از پس بودنبروکها برنیومدی چطور این کتاب رو که ده برابر بودنبروکها سخت وپیچیده س به پایان بردی آخه !؟ ...
ایشون کارشون کپی کردن کامنتهای ملت از گودریدز و دیجی کالا و سایتهای امثال هست کلا توو عمرشون هم یه کتاب هم نخوندن
اگر اشتباه نکرده باشم، ابتدا نمایشنامه دکتر فاستوس کریستوفر مارلو است، بعد تحت تأثیر آن فاوست گوته و کتاب دکتر فاستوس توماس مان!
تنهارمانی که هیچی ازش نفهمیدم بابا صدرحمت به لردجیم وخشم وهیاهو البته فکرمیکنم مترجم هم تاحدودی دراین مساله نقش داره
برای اینکه این کتاب رو بفهمین باید اول کتاب فاوست گوته را مطالعه کنید.
صدرای گرامی این کتاب پرازاصطلاحات موسیقی است که به فهم داستان ربط مستقیم داره