ما هرگز نخواهیم توانست خودمحوری را کاملا و برای همیشه از ذهن خود ریشه کن کنیم، اما می توانیم فضیلت و اخلاق مندی را در خود پرورش دهیم و به این ترتیب پیوسته با خودمحوری مبارزه کنیم.
مبنای اخلاق روشن است: رفتار آدمی پیامدهایی برای بهروزی دیگران دارد. ما این توانایی را داریم که با دیگران طوری رفتار کنیم که کیفیت زندگی آنان را بهتر یا بدتر کند. می توانیم کمک کنیم و می توانیم آزار برسانیم. علاوه بر این، دست کم به لحاظ نظری می توانیم تشخیص بدهیم کی داریم کمک می کنیم و کجا داریم آزار می رسانیم. علتش هم این است که ما این قابلیت ذهنی را داریم که خود را به جای دیگری بگذاریم و دریابیم که اگر دیگری با ما چنین می کرد که ما با او می کنیم، چه تاثیری بر ما می گذاشت.
عملا در تمام جوامع کم اند کسانی که در قبال « غیرخودی ها » بر اساس اصول اخلاقی رفتار کنند. تبعیض قائل شدن در مورد رعایت اصول اخلاقی امری است کمابیش همگانی و اغلب آشکار.
در هر حال فرد اخلاق گرا هرقدر هم انگیزه اش برای انجام کار اخلاقا درست قوی باشد، در وهله ی اول باید تشخیص بدهد کار درست چیست. و این شدنی نیست اگر خودخواهی ها و امیال فردی و احکام اجتماعی مدام قوه ی تشخیص او را مخدوش کنند. فرد اخلاق گرا باید بداند که چگونه با دید انتقادی به خود و جامعه بنگرد و خودسنجشگری اخلاقی را بلد باشد. باید دام های فریبنده ای را که هرروز در زمینه ی امور اخلاقی با آن مواجه می شود تشخیص دهد؛ از جمله تعصب اخلاقی، خودفریبی، و دنباله روی کورکورانه.
گرایش انسان به دیدن جهان از منظر محدود خودمحورانه بسیار قوی است. انسان ها عموما استاد خودفریبی و دلیل تراشی هستند. ما اغلب باورهایی داریم که شواهدْ آشکارا آن ها را نقض می کنند. اغلب کارهایی می کنیم که به شکلی رسوا مغایر اصول اخلاقی است. از همه مهم تر اینکه کاملا به محق بودن مان هم اطمینان داریم.
به بیان دیگر، طرز فکر انسان ها بالطبع تنگ نظرانه و خودمحورانه است. چیز عجیبی هم نیست. ما درد خودمان را احساس می کنیم نه درد دیگران را. به شیوه ی خودمان فکر می کنیم نه به شیوه ی دیگران. و متاسفانه چنین نیست که بر اثر بالا رفتن سن وسال به طور طبیعی توانایی ما در همدلی با دیگران رشد کند و به دیدگاه هایی که منطبق با نظر خودمان نیستند توجه کنیم.