برای مثال به خانم مدیر شرکتی فکر کنید که پس از مصاحبه با متقاضیان مرد و زن، همواره متقاضیان زن را استخدام می کند ( ۱) . او خودش را منصف و بی طرف می انگارد. اگر از او بپرسند چرا فقط کارمندان زن را انتخاب می کند، احتمالا دلایلی در تایید تصمیماتش خواهد آورد مثلا اطلاعاتی درباره ی تجربه ی کاری و مهارت های متقاضیان و غیره. او هنگام توجیه تصمیمات استخدامی اش خود را فردی عادل می پندارد که دارد تلاش می کند بهترین کارمندان را برای این شغل انتخاب کند. درواقع این فرد تنها در صورتی می تواند رفتارش را در ذهن خود توجیه کند که آن را عین عدالت در نظر آورد. به عبارت دیگر، در ذهن ما تفکر مغرضانه به صورت تفکری بدون پیش داوری و غرض ورزی ظاهر می شود. این طور نیست که ما خود را در اشتباه ببینیم و به رغم آن افکارمان را عملی کنیم. اتفاقا خود را بحق می بینیم، می پنداریم که داریم معقول ترین کار را در آن موقعیت انجام می دهیم حتی زمانی که سخت در اشتباهیم.
سرشت انسان چنین است. همه ی ما، با درجات مختلف، دچار پیش داوری هستیم. همه تصورات قالبی داریم و خود را فریب می دهیم. چنین می پنداریم که حقیقت نزد ماست؛ اما در حقیقت، همه قربانی خودمحوری انسانی هستیم اگرچه نه همه به یک اندازه. هیچ کدام از ما هرگز متفکر کاملی نخواهیم بود، اما همه می توانیم متفکران بهتری باشیم.