سرشت عقلانیت قائم به این است که امر کنشگر و امر کنش پذیر یکی و همان باشند؛ و با این توصیف، سپهر عقل بماهو عقل به طور کامل استخراج می شود. - کاربرد زبانی برای کسانی که به این زبان توانا هستند، یعنی برای کسانی که قابلیت انتزاع از «من» خویش دارند، این مفهوم والا را از طریقی کلمه «من» بیان کرده است؛ بنابراین، عقل به وجه عام" تحت عنوان من بودگی توصیف شده است. آنچه برای موجودی منعقل حاضر است، در این موجود متعقل حاضر است؛ اما در موجود متعقل هیچ چیزی نیست مگر در نتیجه کنشگری اش بر روی خویشتن موجود متعقل آنچه را شهود می کند، دروی خویشتن شهود می کند؛ اما در موجود متعقل چیزی نیست که شهود شود مگر کنشگری اش؛ و خود من چیزی نیست غیر از نوعی کنشگری بر روی خویشتن خویش.
(۲) آن کنشگری درونی موجود متعقل، یا بالضروره رخ می دهد یا با آزادی (3) موجود متعقل صرفا تا جایی هست که خویشتن را در مقام هستنده فرامی نهد، یعنی تا جایی که از خویشتن آگاه است. هر گونه هستی، چه هستی من و چه هستی انامن»، یک حالت متعین آگاهی است؛ و بدون یک آگاه هستی ای وجود ندارد. هر که خلاف این را ادعا کند، یک زیرنهاد «من» را مفروض می دارد که باید نوعی امن» باشد بدون آنکه امن» باشد، و به این ترتیب با خود از در تناقض در می آید. بر این اساس، کنش های ضروری ای که از مفهوم موجود متعقل حاصل می آیند، صرفا کنش هایی هستند که امکان خودآگاهی را مشروط می سازند؛ اما کلیه این کنش ها ضروری اند و به طرزی قطعی حاصل می آیند، درست با همان قطعیتی که موجودی منعقل هست، به موجود متعقل بالضروره خویشتن را فرامی نهد؛ لذا موجود متعقل بالضروره هر آن چیزی را که به فرانهی او به دستی خود او تعلق دارد و هر آن چیزی را که در قلمرو کنش متجلی شده به وسیله این فرانهی قرار دارد انجام می دهد. "
(۵) خود این چیزی که در یک کنشگر ضروری پدید می آید ((هرچند، به دلیلی که ذکر شد، «من» در ضمن آن از کنشگری خویش آگاه نمی شود)) به طور ضروری پدیدار می شود، یعنی امنه در شرح خویش از امر پدیدارشونده احساس اجبار می کند، این چنین است که گفته می شود ابژه ( به اصطلاح) واقعیت دارد. معیار هر گونه واقعیت همانا این احساس است که فلان چیز باید آنگونه نمایش داده شود که به نمایش در می آید. ما مبنای این ضرورت را مشاهده کرده ایم؛ موجود متعقل، اگر به طور کلی بنا باشد به عنوان موجودی متعقل هستی داشته باشد، باید بدین طریق کنش کند. از این رو، عقیده ما درباره واقعیت هر شیئی به این شکل بیان می شود؛ این با آن [شی ء] هست، همان قدر حقیقی که من زندگی می کنم، یا همان قدر حقیقی که من هستم.
اثر شاهکاری از گئولهلم پیشته
فیشته از پیشگامان ایدئالیسم آلمانی بوده نه آرمانگرایی. این اشتباه زیاد تکرار میشه. این معنا از «ایدئالیسم» اگه بخوایم ساده بگیم به نوعی فلسفه متافیزیکی مرتبط به ذهن و ایدهها اطلاق میشه که با آرمانگرایی متفاوته و بهتره درصورتی که خواستیم ترجمش کنیم عنوان «اصالت ایده» رو براش انتخاب کنیم. هرچند ترجیح بر استفاده از خود لفظ ایدئالیسمئه.
فیشته از پیشگامان ایدئالیسم آلمانی بوده نه آرمانگرایی. این اشتباه زیاد تکرار میشه. این معنا از «ایدئالیسم» اگه بخوایم ساده بگیم به نوعی فلسفه متافیزیکی مرتبط به ذهن و ایدهها اطلاق میشه که با آرمانگرایی متفاوته و بهتره درصورتی که خواستیم ترجمش کنیم عنوان «اصالت ایده» رو براش انتخاب کنیم. هرچند ترجیح بر استفاده از خود لفظ ایدئالیسمئه.