به سارا بث توضیح می دهم که سال ها بابت خیانت آنی عصبانی بودم، ولی اخیرا متوجه شده ام که بیشتر آن ماجرا تقصیر خودم بوده. ساعت ها و روزهای زیادی که من مشغول کار در واحد رنجرهای تگزاس بودم، همسرم توی خانه منتظرم نشسته و امیدوار بود زندگی خوبی با من داشته باشد. من شب ها دیر به خانه می رفتم… حتی گاهی روزها می شد که به خانه نمی رفتم. همیشه در حال شکار خلاف کارها و مجرمین مختلف بودم. وقتی هم که به خانه می رفتم، کج خلق و پریشان و عصبانی بودم. «چه طور می تونی برای انتخاب پرده به فروشگاه بری، درحالی که مدام توی فکر یه قاتل زنجیره ای هستی که سعی داری گیرش بندازی؟ آنی همسرم بود، ولی اگه راستش رو بخواهی من با شغلم ازدواج کرده بودم. این من بودم که اون رو وادار کرده بودم جای دیگه ای دنبال یه رابطه ی عاشقانه باشه.»
بعد از گفتن این حرف ساکت می شود. من هم چیزی نمی گویم. هر دو میدانیم چیزی که گفت حقیقت دارد بعد سارا بث میگوید: لون گیتار رو اون جا میبینی؟» و با دست به گیتار شش سیمی که به عنوان دکور گوشه ی اتاق گذاشته اشاره می کند.« من اون گیتار رو وقتی که هنوز باهم بودیم گرفته بودم می خواستم اون رو به عنوان هدیه ی فارغ التحصیلی بهت بدم. ولی درست همون موقع بود که تو من رو پیچوندی و دیگه نتونستم این رو بهت بدم»