کتاب حمام ها و آدم ها

Scenes from the Bathhouse
کد کتاب : 17666
مترجم :
شابک : 978-9642091621
قطع : جیبی
تعداد صفحه : 224
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 1959
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 11
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب حمام ها و آدم ها اثر میخاییل زوشنکو

این داستانهای طنزآمیز جمع آوری شده در کتاب «حمام ها و آدم ها» نوشته میخاییل زوشنکو شما را مجذوب خواهد کرد.
نویسنده در این کتاب به زندگی روزمره در اتحاد جماهیر شوروی می پردازد-کشوری با کمبود مسکن و کمبود کالاهای مصرفی، ناکارآمدی و جاده های نامناسب ، بوروکراسی و کارمندان احمق، شارلاتان و متقلب.

میخائیل زوشچنکو (1895-1958) ، که در سال 1946 از اتحادیه نویسندگان شوروی اخراج شد و از مطبوعات روسیه به عنوان "ولگرد ادبی" ، "نویسنده بی مغز و پورنوگرافی" اثارش ممنوع شد. با این حال او یکی از طنزپردازان بزرگ قرن بیستم است.

کتاب حمام ها و آدم ها- بیش از ده ها داستان کوتاه و یک رمان جمع آوری شده ، همه از قلم میخائیل زوشچنکو ، یکی از طنزپردازان بزرگ قرن بیستم ، پرخواننده ترین نویسنده در روسیهه، سرچشمه می گیرد.

کتاب حمام ها و آدم ها

میخاییل زوشنکو
میخاییل زوشنکو (۱۰ اوت ۱۸۹۵– ۲۲ ژوئیه ۱۹۵۸) یک نویسنده، و پدیدآور اهل روسیه بود.میخاییل زوشنکو در سن پترزبورگ روسیه به دنیا آمد. پدرش اوکراینی و مادرش روسی بود. برای تحصیل در رشته حقوق به دانشگاه سن پترزبورگ رفت ولی به علت مشکلات مالی نتوانست درس خود را به پایان برساند. در دوران جنگ جهانی اول در ارتش روسیه خدمت کرد و چندین بار نیز مجروح شد. در دهه ۱۹۲۰ به عنوان طنزپرداز محبوبیت خاصی به دست آورد اما پس از انتقاد از ژدانف و برنامه‌هایش و اخراج از اتحادیه نویسندگان و عدم امکان چاپ نوش...
قسمت هایی از کتاب حمام ها و آدم ها (لذت متن)
با خودم گفتم: «ای داد بیداد» شک ندارم که الان بدبیاری بزرگی یقه ام را می گیرد.» ولی گفتن ندارد که رفتم سمت کشیش. گفتم: «سلام پدر سرگی. عجب روز خوبی است.» کشیش یکه ای خورد و قدری از من فاصله گرفت. گفت: «ای داد. نازار ایلیچ سینیریوخوف؟ واقعا خودتی یا من خیالاتی شده ام؟» گفتم: «واقعا خودمم پدر سرگی. شما را به خدا بگویید در این مدت چه اتفاقاتی اینجا افتاده؟» گفت:«چه اتفاقی می خواستی افتاده باشد؟ تو زنده ای و آن وقت من کلی برای تو مجلس ترحیم گرفته ام. همه خیال می کردیم جنابعالی مرده اید، درحالی که زنده تشریف دارید... فکرش را بکن، زنت با ایگور ایوانویچ ازدواج کمونیستی کرده.»

گفتم: «ای داد بیداد. چه بلایی سر من آورده اید!» بدجوری نگران شدم. تمام تنم می لرزید. با خودم گفتم: «بفرما! این هم همان بدبیاری که منتظرش بودی!» دیگر با کشیش صحبتی نکردم و به سرعت رفتم سمت خانه ام. دویدم توی خانه ای که، حتما توجه دارید، مال خودم بود. دیدم دو نفر توی خانه نشسته اند: زنم، ماتریونا واسیلیونا سینبریوخوا، به همراه ایگور ایوانویچ. داشتند چای می خوردند. بهشان تعظیم کردم و گفتم: «نوش جانتان! ایگور ایوانویچ کلوپوف، بگویید ببینم اینجا چه اتفاقی افتاده؟ شما را به خدا عذابم ندهید!»

و بیش از این نتوانستم تحمل کنم؛ به گوشه و کنارخانه سرمی کشیدم و دار و ندارم را وارسی می کردم. دیدم، خدا را شکر صندوقچه ام آنجاست. شلوارهای عزیزم هم سر جایشان آویزان هستند. همین طور شنلم، خلاصه همه صحیح و سالم مانده اند. اما یک مرتبه ایگور ایوانویچ آمد کنار من و دستش را این طوری جلو من تکان تکان داد. گفت: «هی، به وسایل دیگران دست نزن؛ وگرنه هرچه دیدی از چشم خودت دیدی!» گفتم: «وسایل دیگران یعنی چه؟ ایگور ایوانویچ، این ها که معلوم است شلوارهای من است. نگاه کنید. حتی نوشته ی خشک شویی هم روی شان مانده: ن. سینبریوخوف.» ولی او حرف خودش را می زد: «اینجا خبری از شلوارهای تو نیست و نمی تواند باشد. هرچه اینجا هست نصف نصف مال من و ماتریونا واسیلیوناست.» خودش هم رفت و آرنج ماتریونا واسیلیونا را گرفت و او را آورد وسط اتاق: «ملاحظه بفرمایید: این منم و این هم همسر قانونی ام، سرکار خانم ماتریونا واسیلیونا. شک نداشته باشید که همه چیز قانونی است.»