کتاب گفت وگو در باغ

Goft-o Goo Dar Bagh
کد کتاب : 18138
شابک : 978-6006182650
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 93
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 20 اردیبهشت

معرفی کتاب گفت وگو در باغ اثر شاهرخ مسکوب

"گفت وگو در باغ" کتابی است از مترجم، پژوهشگر و نویسنده ی سرشناس ایرانی، "شاهرخ مسکوب"، که در آن مخاطب را به یک سفر خیال پردازانه و مملو از تصویرسازی های منحصر به فرد شاعرانه خواهد برد.
"گفت وگو در باغ" حاصلی از گفت و شنود "شاهرخ مسکوب" با فرهاد، دایی نویسنده است که همزمان با تماشای تابلوهای نقاشی او رخ می دهد. نقاشی هایی که در همه ی آن ها باغ دیده می شود و شاید به ظاهر همه ی این نقاشی ها، تابلویی از یک باغ باشند اما در ذات و نهاد با یکدیگر فرق می کنند. باغ هایی که "شاهرخ مسکوب" در این اثر برای خواننده توصیف می کند، همگی از خیال نشات گرفته اند. هیچ کدام ار روی یک طرح قبلی به تصویر در نیامده اند و هر یک آفرینشی مجزا و جدید دارند. به عبارتی این مفهوم در "گفت وگو در باغ"، خیالی است که عواطف، خاطره ها و تجربیات گذشته را که نابود شده اند، باز به دنیا می آورد و این بار آن ها را از دریچه ی هنر احیا می کند.
گرچه به ظاهر "گفت وگو در باغ"، گفت و گوهای "شاهرخ مسکوب" پیرامون نقاشی و خیال و هنر است، اما در واقع این قالب انتخاب شده تا وی دغدغه های خویش را بازگو کند. دغدغه هایی نظیر وابستگی احساسی یک انسان به یک مکان، افسوس گذشته، مامن ذهنی و فاصله از آنچه می خواهیم تا آنچه پیش روی ماست. او از تمام چیزهایی که در درون ما دفن شده اند ولی هنوز زنده اند سخن می گوید و این زیست و هستی را که وابسته به مکان و زمان شده، به چالش می کشد.

کتاب گفت وگو در باغ

شاهرخ مسکوب
شاهرخ مسکوب، روشنفکر، نویسنده، مترجم و شاهنامه شناس، در سال ۱۳۰۴ در بابل به دنیا آمد. دوره ی ابتدایی را در مدرسه ی علمیه ی تهران گذراند و ادامه ی تحصیلاتش را در اصفهان پی گرفت. در سال ۱۳۲۴ به تهران بازگشت و در سال ۱۳۲۷ از دانشگاه تهران در رشته ی حقوق فارغ التحصیل شد. نخستین نوشته هایش را در ۱۳۲۶ با عنوان تفسیر اخبار خارجی در روزنامه« قیام ایران» به چاپ رساند. از ۱۳۳۶ به مطالعه و تحقیق در حوزه ی فرهنگ، ادبیات و ترجمه روی آورد. او پس از انقلاب به پاریس مهاجرت کرد و تا آخرین روز حیات...
قسمت هایی از کتاب گفت وگو در باغ (لذت متن)
رفتم به دیدن تابلوهای دایی فرهاد. چند سال است که دارد باغ می کشد، دارد به باغ فکر می کند و خیال باغش را به روی پرده می آورد؛ روی تابلوهای کوچک و بزرگ. در کارگاه نشستم، و او یکی یکی آن ها را نشان می داد و برمی داشت و بعدی را به دیوار، در برابر نظر، می گذاشت. هیچ کدام نقش باغی با طرح و ساخت معین، باغچه بندی و درخت و شاخ و بند و پرنده، با آب نما و چپر، پیچک و گل سرخ رونده، بید مجنون و فوّاره نبود. بیش تر خیالی از باغ بود در رنگ و وارنگ چند خط و...

وقتی معنای مکان را از دست بدهی، حس زمان را هم از دست داده ای، همانطور که هستی ما مشروط به زمان و مکان است. درک و دریافت این دو در عمق ذهن ما هم لازم و ملزوم و همزاد یکدیگرند. هر زمان با معنا و جاندار، در مکانی سپری شده، حتی اگر جایگاه آن را از یاد برده باشیم. همچنین وقتی به یاد مکانی میفتیم که به نحوی آن را زیسته ایم، در آن مرگ، عشق یا شادی و نومیدی را آزموده ایم. چنین مکان های ویژه ای، زمان های ویژه ی خود را دارند که شاید دم نظر نباشند. ولی رسوبشان در بن ذهن کار خودش را می کند. به زبان دیگر، زمان و مکان وجود بالقوه ی یکدیگر را فعلیت می بخشند.

هیچ اتفاق نیفتاده که در حسرت باغ گذشته ات به کلی زمینگیر شوی؟ وقتی زمانت در این جا می گذرد ولی عمرت در جای دیگر، از فکر آنجا وحشت کنی، بترسی که تعادلت را از دست بدهی و چنان بیفتی که برنخیزی؟ سعی کنی که گذشته را در کنه ضمیرت به خاک بسپاری و نتوانی، چون بسیاری از کسانی که دوست داشتی در آنجا مرده اند و آن مردگان در تو بیدارند و آن گذشته ی مزاحم نمی گذارد یک روز آن طرف تر را ببینی، و تو در تلاشی که امرز و فردایت را از هجوم دیروز فرسوده نجات بدهی و فرمانروای اکنون خود باشی؟

من گمان می کنم هر کسی در ته دلش یک باغی دارد که پناهگاه اوست. هیچ کس از آنجا خبر ندارد، کلیدش فقط در دست صاحبش است. آنجا آدم هر تصور ممنوعی که دلش می خواهد می کند. عشق های محال، هر آرزوی ناممکن و هر خواب و خیال خوش، هر چیز نشدنی، آن جا شدنی است. یک بهشت - یا شاید جهنم - خودمانی و صمیمی که هرکس برای خودش دارد. این باغ اندرونی چه بسا از دید باغبانش هم پنهان است اما یک روزی و یک جوری آن را کشف می کند.