حدستان درست است، من اصلا میل ندارم دلتان را به رحم بیاورم… تا همین الانش چهار کتاب در مورد بدبختی ها و مصیبت هایم به شما اختصاص داده ام! باید کمی ملاحظه تان را بکنم… تا حالا شده گه گداری رنج کشیده باشید؟ … یک جورهایی! … هزار بار بدترش را من کشیده ام… اما با متانت بیشتر، فرقش این است! از این بابت شما هیچ چیزی را بروز نمی دهید، دریغ از یک آه! نکبت های بی نزاکت! دست از سرم بردارید!
چاره را در آن دیدم که از سفر صحبت کنم، چون که یک تاریخ را روایت می کند و هرچه بعد از آن نوشته شده، چیزی جز تقلیدهای تأثرانگیز و چرت و پرت های آبکی نیست.