شورا با عجله خودش را می رساند به اتاقش و منتظر زنگ موبایلش می ماند. فکر این است که از کی به این روز افتاد. موبایلش حکم اسباب بازی را داشت برایش. پرت اش می کرد، گم اش می کرد. دیگران پیدایش می کردند می دادند دستش. حالا دستش گم می شود، گوشی گم نمی شود. پایش گم شود، گوشی گم نمی شود. شده کپسول اکسیژن برایش. در انتظار زنگ آن نفسش تنگ می شود. بی قرار می شود. زنگش انگار زنگ نیست. زنگ زندگی است. زنگ خیال است. گوشی را می چسباند به گوش اش و در را نیمه باز می گذارد تا صدا به هال نرود.
به بشقاب های چینی میز روبرو نگاه می کند و حد و مرزش او را به یاد خودش می اندازد. ژان زندگی خودش را دارد، او هم زندگی خودش را. بیشتر از یک سال است که این را مثل وردی زیر لب تکرار می کند بلکه با آن خط رسم کند، مرز بکشد بین خودش و بلکه فاصله را نگه دارد. ژان بدون خواندن ورد فاصله را دارد. اگر بخواهد همین الان می تواند برگردد پشت خطی که هر روز بین خودش و دیگران می کشد اما او ندارد. گاهی فقدان همین جغرافیای عاطفی منصور را عصبانی می کند و کاری می کند آن همه درباره خط و مرز سخنرانی کند.
از خوندن این کتاب لذت بردم . شخصیت شورا من رو یاد خیلی از خانمهای کشورم انداخت . خانم هایی که با ازدواج تحت سلطهی خانوادهی شوهر قرار میگیرن . خانم هایی که مورد کم لطفی همسرشون واقع میشن و کم کم گویا به این عادت میکنن . اما اشتباهه . هیچ وقت مورد لطف و محبت واقع نشدن عادی نمیشه . اما یه مشکلی توی این کتاب وجود داره از دید من . هیچ چیز ، مطلقا هیچ چیز خیانت رو توجیه نمیکنه . و به نظرم به شخصیت منصور خیلی کم لطفی شده .
و من نگران غزل هایی هستم که سایه خیانت مادرشان ( به هر دلیل و توجیهی حالا) هیچوقت روی خوشی به خانواد، نشان نخواهد داد.