ادبیات و انقلاب اثری کلاسیک از نقد ادبی از دیدگاه مارکسیستی است که توسط لئون تروتسکی در سال 1924 نوشته شده است. با بحث در مورد روندهای مختلف ادبی که در روسیه بین انقلابهای سال 1905 و 1917 وجود دارد ، تروتسکی به تحلیل ذات نیرو های اجتماعی ، هم مترقی و هم ارتجاعی پرداخت ، که به شکل گیری آگاهی نویسندگان در آن زمان کمک می کردند.
تروتسکی همچنین در این کتاب توضیح داده است که از زمان آغاز تمدن ، همیشه حاکم متولد شده حامل نشانی بوده که در درجه اول وسیله برای پیش برد بیان سلایق و حساسیت هایشان بوده. با این وجود ، بحث را در مقابل نتایج به ظاهر آشکار پیش میبرد که پس از یک انقلاب کارگری ، همانطور که بسیاری در آن زمان فکر می کردند،پرولتاریا به عنوان یک طبقه حاکم باید سعی در ایجاد هنر کارگری خود کنند.
ادبیات و انقلاب به سرنوشت ادبیات روس در دوران تسلط لنین، ژدانف و خورشچف می پردازد؛ دورانی آشنا و پر فراز و نشیب. در این کتاب، بار دیگر، نبوغ و پایان تلخ بلوک، یسنین و مایاکوفسکی را از نظر می گذرانیم و رمان بی نظم و مغفول ماندهٔ گورکی، زندگی کلیم سامگین، را مرور می کنیم. همچنین، گزارشی تیزبینانه دربارهٔ جنگ داخی و آثار آیساک بابل و شولوخوف می خوانیم و می بینیم که شولوخوف چگونه توانست در آن واحد هم از زبان ناسیونالسیت ها سخن بگوید و هم کمونیست ها. کتاب تفسیری خردپسند از طفره ها و شهامت های گهگاهی ارنبورگ ارائه می کند و با لحنی حماسی شرح می دهد که چگونه پاسترناک در دکتر ژیواگو صدای روسیه را منعکس می کند. در ادبیات و انقلاب سرنوشت ادیبانی همچون فادیف و شاعرانی همچون گومیلیوف، ماندلشتام و آخماتووا آمده است و این که چگونه نسلی از بهترین نویسندگان روسیه سوختند و صداشان در گلو خفه شد.
در سراسر دریدا: ادبیات و انقلاب دوباره چاپ شده اند. هیچ چیز در کانون پسامدرن به شکوه روشنفکرانه دیدگاه تروتسکی از هنر و ادبیات در عصر انقلاب یا مراقبه های خارق العاده او در مورد مالکیت مردمی فرهنگ نزدیک نمی شود.
در برزخ تب، زن را می بینم. سه روز به اتفاق خیلی های دیگر در صف کوچه ی سوسه انتظار کشیده است. بیست ساله است، با شکمی برآمده از اندام. برای آدم تیرباران شده ای آمده بود آنجا، برای شوهرش. ورقه ای به دستش رسیده بود برای تحویل خرت و پرت های شوهر و آمده بود آنجا. هول به جان بود هنوز. بیست و چهار ساعت انتظار در صف (...) هوای گرمی بود ولی او می لرزید. حرف می زد، نمی توانست ساکت بماند؛ حرف می زد. خواسته بود خرت و پرت های شوهر را تحویل بگیرد تا تجدید دیدار کرده باشد. بله، تا دو هفته دیگر فارغ می شد، و پدر برای نوزاد ناشناخته می ماند. توی صف، زن آخرین نامه را برای اطرافیانش می خواند و باز می خواد. «به بچه مان بگو که من آدم جسوری بودم.» می گفت و اشک می ریخت (...) چهره اش از خاطرم رفته است و تنها چیزی که از او در ذهنم مانده حجمی است عظیم، شکمی برآمده از اندام، و آن نامه ای که در دست داشت، انگار خواسته بود آن را به کسی بدهد. بیست سال... چهار پایه ی تاشویی به زن دادند، سعی کرد که بنشیند، دوباره اما سرپا شد، فقط توان ایستادن داشت.
یعنی قیمتش ...