مخاطبین بدون تردید این داستان را با آثار «استیون کینگ» مقایسه خواهند کرد.
داستانی نفسگیر، سرشار از احساس و تعلیق.
این کتاب تا نقطه ی اوج فراموش نشدنی خود، شما را بیدار نگه خواهد داشت.
«لیلی» تلوتلوخوران از اتاق بازجویی بیرون می آید و دست هایش را به دو پهلویش چسبانده است، او این کار را تا اندازه ای برای در آغوش کشیدن خودش و تا اندازه ای هم برای دفع هر گونه خطر احتمالی انجام می دهد.
سرش گیج می رود، انگار دسته ی بزرگی از پرندگان درون سرش به دام افتاده اند و بال هایشان را به دیواره های جمجمه اش می کوبند، اما بیشتر از این که نگران این سرگیجه باشد، نگران خطری است که او را تهدید می کند.
او حالا دیگر هیچ خطری ندارد. ولی این فکر باعث نمی شود «لیلی» احساس امنیت بکند. مدام لبخند نصف و نیمه، و چشمان تورفته ی آن مرد غل و زنجیر شده، جلوی چشمانش ظاهر می شود.
اگر به سبک دراکولایی و دکتر جکیل و آقای هاید علاقه دارید، این کتاب خوبه. داستانش رئال نیست.
بسیار جالب با ترجمه خوب