"دو موجود در من زندگی می کردند: یکی از آنها که پلیدی و نفرت بیش از حد دیده بود، تنبیه شده بود. زمزمه هولناک زندگی او را بدگمان و مشکوک کرده بود و او با شفقت درمانده ای به همه مردم از جمله خودش نگاه می کرد. فردی که آرزو داشت زندگی آرام و بازنشسته ای را دور از شهرها و مردم داشته باشد، آرزو داشت به ایران برود، وارد صومعه شود، در کلبه جنگلبانی یا اقامتگاه نگهبان راه آهن زندگی کند، یا در جایی نگهبان شب شود. در حومه شهر، هر چه جمعیت کمتر و دورتر بیشتر باشد، بهتر است." فرد دیگر، که توسط روح مقدس کتابهای حکیمانه و راستین تعمید یافته بود، دریافت که زمزمه هولناک زندگی نیروی بی رحمانه ای اعمال می کند که ممکن است به راحتی سرش را کنده یا زیر پاشنه کثیف له کند. و بنابراین او تمام نیروی خود را برای دفاع از خود جمع کرد، دندان هایش را دراز کرد، مشت هایش را گره کرد و همیشه برای دعوا یا مشاجره آماده بود." ماکسیم گورکی (1868-1936) در کتاب شاگردی من شرح دقیقی از دوران نوجوانی خود ارائه می دهد. پس از مرگ مادرش، الکسی پشکوف (گورکی) چهارده ساله برای کسب درآمد زندگی خود را به راه می اندازد، ابتدا او پسر مامور در یک مغازه کفش فروشی است، سپس، به نوبه خود، شاگرد یک نقشه کش، یک ماشین ظرفشویی در یک قایق بخار ولگا، و یک شاگرد در استودیویی که در آن نمادها نقاشی میشوند. او که از حد متوسط زشت زندگی طبقه متوسط، به دلیل «دشمن بیمعنا و احمقانهای که زندگی اطرافش را مسموم میکند» رانده شده، مدام به دنبال چیزی بهتر میگردد. این کتاب ( 1916) دومین کتاب از سه گانه زندگینامه گورکی است که هر کتاب آن بیانگر و مستقل است.
کتاب در جستجوی نان