برادرم کلیا؛ یواش یواش خاموش می شد. مثل ستاره ای که با رسیدن خورشید می میرد. من، مادربزرگ و او دریک انبار روی بسته ای چوب، پوشیده از لباس های ژنده می خوابیدیم. آن طرف ما، پشت یک تیغه وارفته چوبی، مرغدان صاحبخانه قرار داشت. شب ها، از قدقد یکنواخت مرغ ها و صدای به هم خوردن بال هایشان نمی توانستیم خوابید و صبح ها خروس عظیم الجثه و زرینی با آوای موجی خود بیدارمان می کرد. مادربزرگم، خواب آلود، زمزمه می کرد: طاعون بزندت حیوون.
با سلام داستان خودش خیلی عالی و گیراست اما ترجمه ازار دهنده و رو مخه یعنی مترجم اکثر جایها به چندم شخص بودن جمع و فرد بودن جملات چسپیده و .. توجه نکرده و واقعا برای من ازار دهنده بود
این رومان را خواندم که تاثیر خیلی زیادی بر دید گاه من نسبت به زنده گی گذاشت و واقعا سخت کوشی و تسلیم نشدن را یادم داد
رومان ؟ زندهگی ؟ کتاب و درست خوندید ؟
تکان دهنده و ملموس است این کتاب.می شود یاد گرفت که چطور میتوان خاطرات را به داستان تبدیل کرد.ماکسیم گورکی نگاه عمیقی به زندگی دارد
۵۳ تومن شد ۱۵۷ تومن ؟ عجب...!
با درود..من این کتاب رو خوندم و هیچ وقت فکر نمیکردم که داستانش اینقدر گیرا و دلکش باشد. گمان میکنم هر آدم کتاب خوانی از خواندن آن لذت ببرد به گونه ای که مشتاق شدم دیگر نوشتههای ماکسیم گورکی را بخوانم و دیگه اینکه این کتاب به شما سخت کوشی و امید را هدیه میدهد. در جستجوی نان روایتگر جستجوی انسان برای پیدا کردن درخشش ستاره سحرگاهی در میان انبوه ای از سیاهچالههای تاریک است.