رمانی بامزه و تکان دهنده.
این کتاب باعث می شود بخواهید به مناطق روستایی اسکاتلند بروید و زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینید و کتاب های مورد علاقه تان را بخوانید!
نکوداشتی از راه های زیادی که کتاب ها افراد را گرد هم می آورند.
سابقا کاملا پذیرفتنی بود که کتاب را جلوی دماغتان بگیرید و در خیابان راه بروید. مردم لبخند ملیحی می زدند و از سر راهتان کنار می رفتند، چون می دانستند که این چنین تشنه ی خواندن بودن یعنی چه (یک بار شاهد بودم دختری که در متروی لندن خودش را به حلقه ی آویزان در راهروی کوپه آویخته بود، موقعی که می خواست در ایستگاه بانک قطارش را عوض کند و همزمان کتاب پسر شایسته را تمام کند، مچش در رفت). اما این روزها همه تمام مدت تلفن هوشمند مسخره شان را جلوی رویشان می گیرند که مبادا کسی عکس سگی را در فیسبوک لایک کند و آن ها دو ثانیه دیرتر متوجه بشوند. بنابراین موانع راه رفتن در خیابان خیلی بیشتر شده، حتی اگر کتابی دستتان نباشد. باید با احتیاط راه رفت.
فقط کاری بکن. ممکن است مرتکب اشتباه شوی، آن وقت می توانی درستش کنی. اما اگر هیچ کاری نکنی، نمی توانی چیزی را درست کنی. و زندگی ات ممکن است پر از پشیمانی و افسوس شود.
هر روزی که با کتاب سپری شود، اندکی بهتر از روزهای بدون کتاب است، و تنها آرزویم برایت این است که شادترین روزها را داشته باشی.
کتاب، تِم و فضای جالبی رو برای خواننده نمایان میکرد... هم فضا سازی عالی بود و هم داستان... آفرین به نویسنده و صد آفرین به مترجم بخاطر این ترجمه خوب 👏👏
داستان خییلی جالب و قشنگی داره.. شخصیت هاش هم خیلی دوست داشتنی هستن. با این کتاب میفهمیم که هیچوقت برای تحقق بخشیدن به رویاهامون دیر نیست. فضای داستان بیشتر در روستایی در اسکاتلند هست که حال و هوای قشنگی داره و به خواننده حس خیلی خوبی میده. روند داستان هم اصلاا یکنواخت نیست و حسابی سرگرمتون میکنه :)