مجموعه ای قابل توجه.
داستان نویسی توسط یک مخالف ناشناس. . . یک کیفرخواست شدید از زندگی در شمال توتالیتر
همسرم برای کمک به دبیر محلی حزب به طبقه پایین رفته بود تا سقف خانه اش را از نو کاغذدیواری کند و مرا دست تنها گذاشته بود. مشغول کاری بودم که یکدفعه پسرک داخل پرید و سراغ زن عمویش را گرفت و وقتی پیدایش نکرد، شروع کرد به سوال جواب کردن من. دنبال یک بادبادک می گشت؛ اواخر پاییز بود و باد برگ های به زمین افتاده را این سو و آن سو می برد و بچه ها نمی توانستند در برابر چنین موقعیتی مقاومت کنند. و برادرزاده ام به قدری مظلومانه مشتاق بادبادک بازی بود که دلم نیامد ناامیدش کنم.
نقش زنم در این میانه چه بود؟ هرچه بیشتر به آن قرص ها فکر می کردم، بیشتر گیج می شدم. چه جور دارویی را باید به این شکل پنهانی و فقط زمانی مصرف کرد که هیچ کس حواسش نیست؟ چه جور بیماری ای هیچ علایم بیرونی ای ندارد؟ سپس فکرم به کار افتاد. البته بدون شک چیزی بود که از حاملگی اش پیشگیری می کرد!
چه فضای دارک (تاریک) و هیجان انگیزی داره. واقعا توصیه میشه بخونید مخصوصا که تمامی روایتها بر اساس حقیقت نوشته شده