کتاب دختری با هفت اسم

The Girl with Seven Names
فرار از کره شمالی
کد کتاب : 1991
مترجم :
شابک : 978-600-461-131-2
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 432
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 181
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

دختری با هفت اسم
The Girl with Seven Names
کد کتاب : 137307
مترجم :
شابک : 978-6225238480
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 332
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

دختری با هفت اسم
The Girl with Seven Names
فرار از کره شمالی (مجموعه کتابخانه ای برای همه)
کد کتاب : 142686
مترجم :
شابک : 978-6227633658
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 32
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب دختری با هفت اسم اثر هیئون سئو لی

کتاب دختری با هفت اسم، اثری نوشته ی هیئون سئو لی است که نخستین بار در سال 2015 به چاپ رسید. هیئون به عنوان کودکی که در کره ی شمالی بزرگ می شد، یکی از میلیون ها نفری به حساب می آمد که در دنیای تحت حکومت رژیمی تمامیت طلب گیر افتاده بود. خانه ی آن ها در نزدیکی مرز چین واقع شده بود و همین موضوع، فرصت های اندکی به هیئون می داد تا بتواند نگاهی هرچند محدود به جهان ورای مرزهای کشور منزوی خود بیندازد. همزمان با قحطی بزرگ دهه ی 1990، هیئون شروع به فکر کردن و سوال پرسیدن کرد و درنهایت به این نتیجه رسید که در تمام عمر، او و امثال او را شستشوی مغزی داده بوده اند. هیئون با نگاه به سرکوب، فقر و گرسنگی مردم دریافت که کشورش مطمئنا نمی تواند همان طور که حکومت ادعا می کند، بهترین کشور بر روی زمین باشد. هیئون در هفده سالگی تصمیم گرفت که از کره ی شمالی بگریزد اما هرگز تصور نمی کرد که دوازده سال طول خواهد کشید تا دوباره در کنار خانواده اش زندگی کند.

کتاب دختری با هفت اسم


ویژگی های کتاب دختری با هفت اسم

از پرفروش ترین کتاب های نیویورک تایمز

نامزد جایزه بهترین خودزندگی نامه گودریدز در سال 2015

هیئون سئو لی
هیئون سئو لی، زاده ی سال 1980، فعال سیاسی-اجتماعی و نویسنده ای اهل کره ی شمالی است که اکنون در سئول زندگی می کند. او از کره ی شمالی گریخت و پس از مدتی به خانواده ی خود نیز کمک کرد تا از طریق چین و لائوس از آن کشور فرار کنند.
نکوداشت های کتاب دختری با هفت اسم
An extraordinary insight into life under one of the world’s most ruthless and secretive dictatorships.
پرداختی خارق العاده به زندگی تحت یکی از بی رحم ترین و پنهان کارترین دیکتاتوری های جهان.
Goodreads

A story of one woman’s terrifying struggle to avoid capture.
داستانی درباره ی کشمکش ها و تلاش های ترسناک یک زن برای اجتناب از دستگیر شدن.
Barnes & Noble

A strong, brave and eloquent memoir.
شرح حالی قدرتمند، شجاعانه و شیوا.
Amazon Amazon

قسمت هایی از کتاب دختری با هفت اسم (لذت متن)
داستانی که می گویم برای افرادی مثل من که در کره ی شمالی به دنیا آمده و از آن فرار کرده اند، داستان عجیبی نیست. اما می توانم تأثیرش را در افراد حاضر در این همایش ببینم. شوکه شده اند. احتمالا از خودشان می پرسند چرا هنوز چنین کشوری در دنیا وجود دارد. شاید درک این واقعیت برایشان سخت تر هم باشد که من چطور هنوز عاشق کشورم هستم و دلم برایش تنگ شده، برای کوه های برفی اش، برای بوی نفت سفید و زغال سنگ، برای دوران بچگی ام، آغوش امن پدرم و خوابیدن کف زمین های گرم. درست است که زندگی جدیدم راحت است، اما هنوز هم دختری هستم اهل هیسان که آرزو دارد همراه خانواده اش در رستوران مورد علاقه شان نودل بخورد. دلم برای دوچرخه ام تنگ شده، و برای منظره ی رودخانه ای که به چین می رود.

ترک کردن کره ی شمالی به ترک کردن هیچ کشوری شباهت ندارد. بیشتر شبیه رفتن از جهانی دیگر است. هر چقدر هم از آن دور شوم، باز هم جاذبه اش رهایم نخواهد کرد. حتی برای کسانی که در آن کشور، رنج زیادی کشیده اند و از جهنم فرار کرده اند هم ممکن است زندگی در دنیای آزاد چنان دشوار باشد که برای کنار آمدن با آن و یافتن خوشبختی دست و پا بزنند. حتی بعضی از آن ها تسلیم می شوند و به زندگی در آن جای تاریک برمی گردند-درست مثل خود من که وسوسه شدم برگردم، آن هم بارها. اما واقعیت این است که من نمی توانم برگردم. درست است که رویای آزادی کشورم را در سر می پرورانم، اما کره ی شمالی هنوز بعد از گذشت سالیان سال، مثل همیشه، کشوری بسته و ظالم است، و اگر زمانی برسد که بتوانم با امنیت خاطر به آن برگردم، احتمالا در کشور خودم غریبه خواهم بود.

با صدای گریه ی مادرم از خواب بیدار شدم. مین هو، برادر کوچکم، هنوز روی زمین کنار من خواب بود. ناگهان پدرم سراسیمه وارد اتاق شد و فریاد زد «بیدار شین!» دست های ما را کشید، هلمان داد و از اتاق بیرون کرد. مادرم پشت سرش بود و مثل بید می لرزید. آسمان صاف بود. غروب شده بود و هوا رو به تاریکی می رفت. مین هو هنوز گیج خواب بود. به خیابان رفتیم و سرمان را سمت خانه چرخاندیم. تنها چیزی که به چشم می خورد دود سیاه روغنی بود که از پنجره ی آشپزخانه بیرون می زد و شعله های سیاه آتش که روی دیوارهای بیرون خانه زبانه می کشید.