محبوبم! ماهی ها پیچان و خمان و رقصان دور شما می گشتند. ما هم خاطرات مان را در لانه جوجه های تازه به دنیا آمده پنهان می کردیم.
محبوبم! شما هم خیال کنید که روزهای باهم بودن مان شئای باشد، چیزی مثل بلور، بلوری که در آینه زاری افتاده باشد.
محبوبم! شما روی برف ها قدم می زدید بی آنکه جای پایی از خودتان به جا بگذارید. همه حوض مان برف بود و ماهی کوچک قرمز لای برف ها بالا و پایین می پرید. برفی را می بوسید و پنهان می شد.
محبوبم! در آن هنگام که چشمه سرشار از آب سرد است و در دره ها شقایق ها شکفته اند، من غرق رویایی رازآلوده ام و شما برایم دست تکان می دهید.
در رویایی ناتمام، دست های هم را گرفته ایم و هر روز عمرمان را به اتفاق سپری می کنیم. در خیال من به پای هم پیر می شویم.
روزهایی که باهمیم از سرنوشتم راضی ام.
محبوبم! یاد شما می رسد احساس حریق می کنم؛ روی پا بند نیستم. این سر و آن سر می دوم. مدام شعله می کشم.
مساحت عمر من شمایید. یاد شما رخ داده است. روزهای با شما بودن چنان بزرگ شده اند که دیگر نمی شود آن را پنهان کرد.
محبوبم! سنگ بر سبو می خورد و یاد شما می رسد. در آینه زار عشق شرح دلدادگی من عظیم است. پنهان نمی ماند. هیچ کس قادر نیست در برابر دل ها و نگاه ها دیواری بکشد.
همین که شما را می بینم دست و پایم را گم می کنم و راه خانه ام را. لب های بی زوال شاعر غزل غزل می شکفد.
شعر، نقاشی صامت درد دل با شماست. نقاشی دهان شما شعر صامت است.
محبوبم! به هر ایستگاهی برسی با شما پیاده می شوم.
محبوب من! در خانه ما هر کسی رازی دارد و همه از راز من باخبرند.
من هم از رازهای آن ها باخبرم. دهن لق نیستم ولی می دانم حوض ما دوستی دارد که اسمش ستاره است، هر شب خودش را به او می رساند از آن بالا تا صبح به او چشمک می زند. من دهن لق نیستم ولی از راز درخت انجیرمان خبر دارم.
محبوبم! با توام چندان خوشم که خوشی هایم تمام می شود. بی توام چندان گریه می کنم که گریه هام تمام می شود. تا زنده ام بوسه هایم را تمام می کنم. پس از هر دیدار خودم را اندازه می گیرم، همیشه بیشتر شده ام، مثل باران قد کشیده ام.
محبوبم! تو یکی. من هم با تو یک شده ام. هر چند بار که تو را و خودم را می شمارم، همه یک است. یک عدد قدسی است. عدد دوست داشتن، عدد دانایی و عشق است.
اعداد خلاصه آئین دلبری هستند.
محبوبم! من زائر یادهای توام. شمع ها را در دلم روشن می کنم، به پنجره یاد تو دخیل می بندم؛ این جان نذر توست.
شفاعت یاد تو آن نیمه رستگار شده جان من است.
سینه من بنگاه عاشقی است. یاد شما قصه ای عادلانه است. و این شمع که در من می سوزد اجرت عاشقی است.
عطر شمعدانی های صورتی همه جایی ریخته است، یاد تو قدیم است و در دل من غریبی نمی کند.
چه اوقات بی گناهی من به سمت تو می دوم، دور و بر نسیم ها، در اطراف سپیده دم.
محبوبم! تکه ای از آسمان میان لحظه ماست. امشب متورمم و گل یاس نزدیک است.
منتظر می مانم تا صبح شود و دلم را ترانه کنم که سپیده شورانگیزی در همین نزدیکی پرسه می زند. امروز خورشید از یاد تو طلوع می کند.
این همان صبحی است که با هم چشیده ایم.
این همان آهی است که با هم کشیده ایم.
چه شبی بود! حیف که روز ما را غارت کرد.
شب اختراع عاشق هاست، روز اختراع دولت هاست؟ این روزهای جفاکار. این روشنایی بی رحم.
کهن الگوی عشق و عقل تویی. نام تو در سروده همه شاعران سر ریز است.
محبوبم! کوچک شما بزرگ است، بر سر بام بیا گوشه ابرو بنما.