داستانی بدیع که واقعیت، جادو و لطافت طبع را با هم ترکیب می کند.
فوق العاده جذاب از ابتدا تا انتها.
داستانی هوشمندانه، سرشار از تصویرسازی های جذاب.
این شد که از همان روز، پادشاه و ملکه آموزش شاهزاده «کورا» را شروع کردند. آن ها یادشان رفت که دخترشان بی عیب و نقص است و می ترسیدند مشکلی برایش پیش بیاید. تا وقتی شاهزاده «کورا» هفت ساله شد، دقیقه ای نبود که در حال آموزش نباشد.
پادشاه و ملکه، پرستاری استخدام کردند تا مطمئن شوند شاهزاده «کورا» همیشه تمیز و مرتب است. پرستار فکر می کرد تمیز بودن، مهم ترین چیز در دنیا است. او شاهزاده «کورا» را مجبور می کرد روزی سه مرتبه حمام کند و مثل یک شاهین مراقب بود شاهزاده سر تا پایش را بشوید.
کروکودیل سعی کرد پیراهنش را دربیاورد، اما پنجه هایش برای باز کردن دکمه ساخته نشده بودند. کروکودیل گفت: «خب، مهم نیست!» و با یک خیز بلند پرید توی آب. چنان با شلپ و شولوپ شیرجه زد که آب از کناره های وان بیرون ریخت. پرستار فریاد کشید: «چقدر کثیف کاری!» و رفت تا جارویش را بیاورد.
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟