از اهمیت سرقت بانک چه قبل از این ماجرا و چه بعد از آن، حتی اندکی هم در فکر صاحب آن تأسیسات کاسته نشده بود. با لاف و گزاف سعی داشت به همه ثابت کند که چه گونه دقیق و فعال است و به عنوان یک مرد فوق العاده، خودساخته و تاجری اعجوبه و برخاسته از میان لجن ها، که می بایستی به او از ونوس هم، که از دریا برخاسته بود، بیشتر احترام گذاشت، خود را بشناساند و همگان بدانند که او اجازه نمی دهد مشکلات خانوادگی اش او را از رسیدگی به مسائل تجاری باز دارد. در نتیجه در اولین هفته های بازگشت به زندگی مجردی حتی شلوغ کاری را از حد معمول هم گذراند و در رابطه با تحقیقات انجام شده در اطراف سرقت چنان جار و جنجالی به راه انداخت که مأمورین مسئول. این پرونده آرزو می کردند که ای کاش چنین سرقتی هرگز اتفاق نیفتاده بود.
خانم اسپارسیت خستگی ناپذیر، سرما خورده و با صدایی که جز فس و فسی از آن باقی نمانده بود، و در حالی که قامت بزرگ منشانه اش در زیر بار عطسه های پی در پی خمیده شده بود و بیم شکستن آن می رفت، آن قدر دنبال ارباب خود به این در و آن در زد تا بالاخره او را در شهر صنعتی پیدا کرد. در آنجا، در هتل سنت جیمز هر چه را که دیده و ندیده بود با بزرگ منشی تمام بیرون ریخت. و این زن اصیل پس از این که مأموریت خود را با کمال وفاداری به پایان رسانید سرخود را روی شانه آقای باندربی نهاد و از حال رفت.
اولین کار آقای باندربی جدا کردن او از خود و خواباندن او روی زمین بود تا در آن جا مراحل مختلف ناراحتی را تحمل کند. سپس تصمیم گرفت او را به هوش آورد و این عمل را با انواع کمک های اولیه ای که می دانست از قبیل پیچاندن شست و کشیدن دست و خالی کردن سطل آب روی صورت و ریختن نمک در دهان انجام داد. بالاخره بعد از این که در اثر این همه مراقبت به هوش آمد (که خیلی هم به سرعت انجام گرفت)، او را با عجله سوار بر ترن، گرسنه و تشنه و نیمه جان به کوک تاون آورد.