چشمان خالد، قلب شهرزاد را به آشوب کشید شهرزاد تلاش کرد لبخند ملایمی بزند: "برای سکوت تو دلتنگم؛ برای سکوتت، هنگامی که به سخن من گوش فرا می دهی. هیچ کس مانند تو به من گوش نمی دهد." حالت چهره ی خالد ناباورانه و در عین حال، کنجکاو بود. شهرزاد توضیح داد: " تو منتظر نمی شنوی که خودت صحبت کنی. واقعا به آنچه می گویم، تلاش می سپاری." خالد با صدای آهسته پاسخ داد: " تنها در برابر تو این چنین هستم." شهرزاد گفت: " پس، همراه من بجنگ. من می خواهم با کسانی زندگی کنم که به آنها عشق می ورزم؛ یک زندگی شاد و امن می خواهم. خواسته ی تو چیست؟" " زندگی... به شدت! "
اگر همیشه با دیده ی شک و تردید به رمان های عاشقانه و طرفداران آن نگریسته اید و علت محبوب بودن این ژانر، کنجکاوی تان را برانگیخته است، با این مقاله همراه شوید
زمان تقریبی ای که باید صبر کنم تا بیاد چقدره؟ 🥲
منم تقریبا خیلی منتظرش بودم ، خود نشر تعداد کمی ازش چاپ کرد امسال هنوزم سایتش موجود داره این کتابو من تابستون ازش خریدم نشر ایران بان میتونی از خودشون سفارش بدی
یکم کمتر از چهار ستاره! روایت ادامهی جلد اول بود. داستان روان پیش نیرفت و ایدههای جالبی داشت. ترجمه خوب بود.کتاب را دوست داشتم. جاهایی بود که واقعا غافلگیرم کرد و جاهایی هم عمیقا من رو به فکر فرو برد. اما آیا واقعا عشق به هرچیزی پیروز میشه؟!... چندتا قصه تو دنیای واقعی رخ میدهند که در نهایت فقط عشق در اونها باقی بمونه؟....
توصیه میکنم حتما این کتاب رو بخونید مخصوصا کسانی که کتاب هزارویک شب را نخوانده اند 👌😇