یک یادآوری شعرگونه از این که چگونه وقتی آرامش خود را از دست می دهیم، هنر می تواند نجات بخش ما باشد.
اثری کاملا ضروری.
عمیقا تکان دهنده، با یک صدای روایی منحصر به فرد.
در اتاقم می نوشیدم و «هالی» کنارم بود. موسیقی گوش می دادیم و او ترانه ها را زمزمه می کرد و در رویای آزادی خود بودیم، دست همدیگر را می گرفتیم.
همدیگر را کشف می کردیم و نمی دانستیم آیا می توان اسم آن را عشق گذاشت یا نه.
می خواندیم، می خوردیم و بیشتر و بیشتر و عمیق تر همدیگر را می شناختیم، به دنبال آن سرزمین دور و ناشناخته ای بودیم که در درون ما و فراتر از وجود ما قرار داشت.