چشمان خالد، قلب شهرزاد را به آشوب کشید
شهرزاد تلاش کرد لبخند ملایمی بزند: "برای سکوت تو دلتنگم؛ برای سکوتت، هنگامی که به سخن من گوش فرا می دهی. هیچ کس مانند تو به من گوش نمی دهد." حالت چهره ی خالد ناباورانه و در عین حال، کنجکاو بود. شهرزاد توضیح داد: " تو منتظر نمی شنوی که خودت صحبت کنی. واقعا به آنچه می گویم، تلاش می سپاری." خالد با صدای آهسته پاسخ داد: " تنها در برابر تو این چنین هستم." شهرزاد گفت: " پس، همراه من بجنگ. من می خواهم با کسانی زندگی کنم که به آنها عشق می ورزم؛ یک زندگی شاد و امن می خواهم. خواسته ی تو چیست؟" " زندگی... به شدت! "