کتاب احضار کطولحو

Cthulhu mythos tales
کد کتاب : 24432
مترجم :
شابک : 978-6002965776
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 384
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1940
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 26 آذر

معرفی کتاب احضار کطولحو اثر هاوارد فیلیپس لاوکرفت

کتاب « احضار کطلولحو » اثر هاوارد فیلیپس لاوکرفت است که توسط پیمان اسمائیلیان ترجمه شده است . این کتاب که مناسب رده سنی نوجوان است ، از مجموعه ای از داستان ها تشکیل شده که عناوین داستان های چاپ شده در این کتاب به این ترتیب است : دعجون، وحشت در کمین، رنگی از فضا، سلفیس، خرموش های دیوار، نیارلات هوتپ، ظلمت نشی، احضار کطولحو، موسیقی اریک زان، غریبه . کتاب "احضار کطلولحو" بزرگترین کتاب هاروارد فیلیپس در ادبیات ماوراء طبیعی بود که از معروف ترین کتاب های ترسناک جهان است و مجموعه ای از داستان هایی است که ترس و وحشت کیهانی از طریق حکایت های آن ها ، از هیولا های غیرقابل تصور و بیگانه و هجوم هولناک این هیولا ها به جهان ما برانگیختند . داستان های کامل آن مجموعه ای از 23 داستان از بزرگترین داستان های عجیب و غریب لاوکرفت است . این کتاب همچنین شامل شش تجدید نظر مشترک است که از طریق آن ، لاوکرافت دامنه اساطیر تاریک خود را گسترش داد . در این داستان ها ، موجودات هیولایی در ترس و وحشت از خلیجاتی که می ریزند ، خلیج های زمان و مکان و برج های بشری را عبور می دهند . کتاب "احضار کطلولحو" گذرنامه شما برای ورود به قلمرو ی وحشتی غیرقابل تصور است.

کتاب احضار کطولحو

هاوارد فیلیپس لاوکرفت
اچ پی لاوکرفت نویسنده آمریکایی ژانر وحشت، خیال‌پردازی و علمی–تخیلی بود که آثارش پایه‌گذار یک شاخه در ژانر وحشت به نام وحشت لاوکرفتی شد.لاوکرافت پرچمدار ادبی سبکی بود که با نام وحشت کیهانی شناخته می‌شود.
قسمت هایی از کتاب احضار کطولحو (لذت متن)
تف خورشید از آسمانی که از فرط بی ابری و صافی سیاه به چشم می آمد بی رحمانه بر سرم می ریخت؛ گفتی آسمان نیز بازتابی از آن مرداب قیرگون زیر پایم بود. همان طور که افتان و خیزان به سوی زورق به گل نشسته ام می رفتم، دریافتم که تنها به صورت نظری است که می توانم موقعیتم را توضیح دهم. لابد به سبب نوعی فعالیت آتشفشانی بی سابقه، بخشی از کف اقیانوس به سطح برآمده و مناطقی را در معرض تابش آفتاب قرار داده بود که میلیون ها سال را در اعماق ناشناخته ی آب ها گذرانده بود. عرصه ی این ارض جدید چنان پهناور بود که هرچه به قوه ی شنوایی ام فشار آوردم حتی کوچک ترین صدایی از هیاهوی امواج اقیانوس به گوشم نرسید، هیچ نوع پرنده ی دریایی هم دیده نمی شد که از این همه ماهی مرده تغذیه کند.

همان دم و در گرگ و میش هوا بود که تصور کرد کورسویی از روشنی را در آن سنگ هزاروجهی دیده است. کوشید روی از آن برگیرد، اما نوعی اجبار درونی مبهم نگاهش را بدان سو باز می گرداند. آیا نوعی فسفرتابی پرتوزاد در آن جسم بود؟ در یادداشت های آن مرحوم درباره ی زنخدار پهلوی رخشان چه آمده بود؟ هرچه بود، اصلا این بیغوله ی متروکه آیا مامن اهریمنی کیهانی بود؟ یعنی در این مکان دست به چه اعمالی می زدند و در این سایه های پرنده گریز چه شیطانی به رصد نشسته بود؟ انگار ته بویی مشمئزکننده از جایی در همان نزدیکی برمی خاست، هرچند منبعش ناپیدا بود. بلیک در صندوقچه را که مدت ها بازمانده بود بست، در به آسانی روی لولاهای عجیب و بیگانه اش چرخید و روی سنگ که دیگر آشکارا برق می زد بسته شد…